Wednesday, November 06, 2002

ديروز يه دوست به من گفت تو اين كاره خوبي مي شي ( وبلاگ نويس ) مثل تشويق يه معلم بود به شاگردش . آخه كسي اين حرف را زد كه اصلا وبلاگ و وبلاگ نويسي را به من معرفي كرد . هيچ تلاشي نمي كنم از زير دينش دربيايم . حال مي كنم شاگردي حرفه اي ها را بكنم !

صميمانه دعا مي كنم . آنچه اين بالندگي را امتداد خواهد داد تا خورشيد برايت پيش آيد .

Tuesday, November 05, 2002

چرا در برابر آنچه دلم را مي لرزاند و دلم مي خواهد انجام دهم مقاومت مي كنم ؟
چرا در برابر چيزي كه اينقدر ذهنم را به خود مشغول مي كند مقاومت مي كنم ؟
غرور؟ منطق ؟ عقل ؟ مراقبت ازخود؟ ترس ؟‌انتظار؟
دوتا مونده به آخر ؟ آنوقت شايد فقط از خودم مراقبت مي كنم و ...
يكي مونده به آخر ؟ ترس ؟‌ترس خراب تر شدن ؟
آخري ؟ انتظار گرفتن پاسخي در خور خودم ؟
مگر من چه كردم كه اينقدر مستحق تنبيه باشم ؟
مي دانم . اما باورش ندارم . ترديد پررنگ است .
لعنت براين چله نشيني ها .
الان دلم يه همراز و هم دل مي خواد . يكي كه
وقتي در را بازمي كنم بعد از سلام بگويد : چقدر خوشگل شدي .
وقتي دررا مي بندم قبل از خداحافظي بگويد: دوستت دارم .

ديشب يه نفر يه كارت به من داد كه خودش نقاشي كرده بود. و توي آن برايم نوشته بود : ( از يه جايي اقتباس شده بود كه هنوز نمي دانم كجاست !)
- آه اي غريبه ي بيچاره وقتي از گرسنگي به گريه مي افتي چه مي كني ؟
- از آسمان و از پف ابرها براي خود نيمرو درست مي كنم . آقا!
- آه اي غريبه ي بيچاره وقتي سوز و سرما از تپه ها مي آيد چه مي پوشي ؟
- با آرزوهاي رنگين با نرگس و نسرين براي خود لباس گرم مي دوزم. آقا!
- آه اي غريبه ي بيچاره وقتي دوستت بار سفر مي بندد چه مي كني ؟
- آه تنها آنوقت احساس مي كنم بيچاره ام. آقا!
( چقدر به اين هديه احتياج داشتم . فقط خود خدا مي دونه . )

آدرس اردك عزيز را فعلا داشته باشيد تا بعد ....
ordak.blogspot.com

دو گزاره درباره دوست ورزي ( ازوبلاگ اردك ) عالي است .

Monday, November 04, 2002

تقدير
---------
تقديرم را سيرا مي نامم .
سيراي من سرخ است
سيراي من سبز است
سيراي من سياه است
سيراي من سفيد است .
سفيد است . تجزيه اش مي كنم . هفت رنگ دارد.
سيراي من مرا تنها نمي گذارد .
سيراي من ديگران را دوست دارد .
سيراي من گاهي ديگران را فقط دوست ندارد.
سيراي من با نفرت بيگانه است .
سيراي من با ثواب سلامت و با گناه آشناست .
سيراي من با عشق رفيق است .
سيراي من با ديگران مي رود . با من مي ماند.
سيراي من با قسمت دشمن و با خدا رفيق است .
سيراي من گاهي خودش را مي سپارد دست من . من نوازشش مي كنم .
سيراي من براي من دردل مي كند. من به او شكايت مي كنم .
سيراي من همزاد من است .
سيراي من با مرگ قرار ملاقات دارد .

اي كشته كه را كشتي تا كشته شدي زار.
-------------------------------------
كشته يا قاتل ؟
صحبت از كشتار و قتل است .
صحبت از زخم است و درد است و دريغ است .
صحبت ازخون است . صحبت از مرگ است .
صحبت از انتقام است . صحبت از تلافي است .
دستي پنهان
كي گفت نفرت ؟
باوركنيد بخش عظيمي در وجودم جان مي دهد .
رهايش كردم تا نفس آخر
كي گفت نفرت ؟
كشته مي شود . بدست قاتلي بي رحم .
روضه نيست . صحبت كربلا و حسين نيست . صحبت بخشي از من است .
بخشي كه صداي ناله اش را ناشنيده مي گيرم .
بخشي كه دريك سمساري روزي نوادگان ما پيدايش خواهند كرد .
خاكش را پاك خواهندكرد.
به قيمت گزافي باز پس خواهندش گرفت .

تصوير
تصويري افتاده برآب .
آب زلال است اما پاك نيست .
تصوير روشن است اما بادوام نيست.
نسيمي اگر بگذرد.........
اين تصوير من است .
تصويري افتاده برآب . آب اگر نباشد تصوير نيست .
چه كسي فراموش كرد اين تصوير را روي سنگ حك كند.
روي سنگي در اعماق زمين
فسيلش نيز ديگران را به وجد مي آورد.
تصويرتان را بر آب باور نكنيد.
به دست كودكي . نسيمي . شن ريزه اي فرو خواهد ريخت .
اصالت در تصوير نيست .
اصالتي اگر باشد . درشماست .
خودتان را بپائيد.
من تصوير او را در روحم حك كردم . با روح من فسيل خواهد شد .

با عرض پوزش از كساني كه به اين وبلاگ سري مي زنند . امروز هزارتا نوشته دارم . وقت هم دارم . دهاتي هم هستم . فله اي مي گذارم . فله اي نخوانيد .
-----------------
زن طالع بين درگوشم نجوا كرد :
مرواريد براي تو آمد دارد . برگردنت بياويز .
از ديگران اين راز را پنهان كن تا بختت را ازدست ندهي
يادم نمي آيد با كه از مرواريد سخن گفتم .
زن طالع بين درگوشم نجواكرد:
دوستي برايت آمد دارد . دست دردستش بگذار
از ديگران پنهانش كن تا ازدستش ندهي
يادم نمي آيد با كه از او سخن گفتم .
زن طالع بين درگوشم نجوا كرد :
رازي داري . برايت آمد دارد .
نگهش دار . عزيزاست .
ازديگران پنهانش كن تا غرورت بماند.
يادم نمي آيد با كه ازاو سخن گفتم.
زن طالع بين درگوشم نجواكرد:
نامي مقدس برايت آمد دارد .
نام رادردل داشته باش .
باكسي از آن نام سخن نگو تا ياري اش را ازدست ندهي .
يادم نمي آيد باكه از او سخن گفتم.
اما زن طالع بين در طالع من يك چيز را نديد .

آينده را.

Sunday, November 03, 2002

آقا ديشب چه شبي بود .
از فشارو دردو حرص و جوش و عشق وبدبختي و .... خودم را بسته بندي كردم ! رفتم زود خوابيدم
صداي موبايل بود .... آره بيدارشدم و همه بيدارشدند وتا كيفم را پيدا كنم و موبايل رو ازتوش كورمال كورمال بكشم بيرون . سعي كردم كه با خشونت تمام بگم الو كه طرف ديگرجرات نكنه ساعت يك و ربع نيمه شب زنگ بزنه . هركي بود چه درست چه غلط گرفته بود قطع كرد . من هم موبايل رو خاموش كردم و .... مگه خوابم برد .
آن اتفاق كوفتي هم با درد كمرو دل درد و تازگي ها معده درد هم مي گيرم . ساعت 5و نيم با كمك دوتا هيوسين رفتم توي تختم . خوابيدم تا ساعت 7 صبح .
خواب ديدم :
خواب رئيس قبلي قبلي ام . ازدستم ناراحت بود كه چرا دعوت نامه ( براي يه نمايشگاهي بود نمي دونم چي بود) به همه دادم جز او و من سعي مي كردم قبل از اينكه چشمم تو چشمش بيفته روي يه پاكت اسمش رو بنويسم . نشد و سلام كرد و سلام كردم . ازش معذرت خواهي كردم و او همينطوركه با من حرف مي زد با پشت دستش صورتم رو نوازش مي كرد ( نمي دونم چرا تازگي ها همش توي خوابهام روسا بامن مهربون شدن . اون هم ازنوع نوازشگرش !) . بعد خواب ديدم دو تا بچه بغل كردم يكي بچه خواهرم بود و يكي بچه من . بچه من گريه مي كرد . و اون يكي خندان و سرحال بود . بچه ام رو خوابوندم و ديدم كه خودش رو كثيف كرده و من نمي دونستم چه جوري تميزش كنم . گند زده بود به خودش تمام شورتش كثافت بود . بغض داشتم كه با بچه ام چه كنم . آخ بچه من پر از كثافت شده . يه روز يه آقايي كه خيلي خوب تعبير خواب مي كنه بهم گفت بچه نوزاد يعني تكامل يعني آن بخش وجودي تو كه به تكاملت ربط داره . حالا تكامل من ريده به خودش . چه كرده ام ؟‌ ريدم به همه چيز . حالا هم نمي دونم چي كار كنم . دو ماه پيش بود كه خواب ديدم يه بچه چراغ خاموش روشن مي كنه و برام تعبير كرد كه تكاملت بهت سيگنال مي فرسته كه به من توجه كن . امروز تكاملم بهم پيغام داد كه كثافت زدي به من . چي كار كنم ؟
چرا براي رسيدن به تكاملم از ديگري كمك خواستم . ديگري هميشه خيلي زور بزنه به تكامل خودش فكر كنه .
نمي خوام به اين موضوع دوباره فكر كنم . من اي صبا ره رفتن به كوي دوست ندانم . تو مي روي به سلامت .سلام ما برساني .
نمي تونم تحمل كنم كه اينقدر ناشي ام بلد نيستم حتي پوشك تكامل خودم رو عوض كنم . چه برسه به بقيه . معلومه بوي گندش حال هر كي باشه رو بهم مي زنه .
تنهايي . تنهايي . ديشب يه لحظه به تنهايي فكر كردم و ديدم ازش مي ترسم . چرا اينجوري شدم . من هميشه با تنهايي خودم حال مي كردم . ولي اينقدر تنهايي خودم را با ديگري پركردم كه حالا از تنهايي مي ترسم .
ديشب حسود شده بودم . ترسيده بودم . عصباني بودم . غرورم دوباره باد كرده بود . كرو كور شده بودم ولي يادم بود كه قبلا كه چشم ديدن داشتم . دنيا يه شكل ديگه بود . ديشب يه گناه كارواقعي بودم . كسي كه مي دونسته داره اشتباه مي كنه ولي كرده . اين خود تعبير گناهه و من ديشب بارديگر در جهنم بودم . اين وسط از دست ديگري عصباني بودم كه اينطور برايم جانماز آب مي كشد . ديشب از اين كه شاهدي براي همه اين اشتباهات دارم عصباني بودم . شاهدم خود گناه بود وحالا دست شسته از من در صف اول نشسته بود و انگشت تحقير به سويم نشانه رفته بود .هووووووووووووو . هوم مي كرد و من عصباني بودم ازدست خودم بيشتر و از دست او هم ولي كمتر.
اصلا دلم نمي خواد بپذيرم كه اينقدر تكاملم كثيف شده . تنها چيزي كه هميشه منو نگه مي داشت اون بود و نگاه به اون . نگاه به كودكي كه بايد بزرگش مي كردم . و امروز كودكم رو دوباره درآغوشم گذاشتند و نگاه سنگين ديگران كه چرا اينقدر كودك تو زر زرو و زشت است و تازه ريده به خودش .
هميشه رابطه ام با بچه ها خوب بوده . يادمه كه همه به وجد مي يان از رابطه من با بچه ها . خيلي ها آرزو دارند بچه منو ببينن و امروز من بايد بچه ام رو پنهاني ترو خشك كنم . تنهاي تنها .

تو پرده پيش گرفتي وزاشتياق جمالت زپرده بدر افتاد رازهاي نهاني
مرا مپرس كه چوني به هرصفت كه توخواهي
مرا مگو كه چه نامي به هر لقب كه توخواني
من اي صبا ره رفتن به كوي دوست ندانم
تومي روي به سلامت
سلام ما برساني