چرا در برابر آنچه دلم را مي لرزاند و دلم مي خواهد انجام دهم مقاومت مي كنم ؟
چرا در برابر چيزي كه اينقدر ذهنم را به خود مشغول مي كند مقاومت مي كنم ؟
غرور؟ منطق ؟ عقل ؟ مراقبت ازخود؟ ترس ؟انتظار؟
دوتا مونده به آخر ؟ آنوقت شايد فقط از خودم مراقبت مي كنم و ...
يكي مونده به آخر ؟ ترس ؟ترس خراب تر شدن ؟
آخري ؟ انتظار گرفتن پاسخي در خور خودم ؟
مگر من چه كردم كه اينقدر مستحق تنبيه باشم ؟
مي دانم . اما باورش ندارم . ترديد پررنگ است .
لعنت براين چله نشيني ها .
الان دلم يه همراز و هم دل مي خواد . يكي كه
وقتي در را بازمي كنم بعد از سلام بگويد : چقدر خوشگل شدي .
وقتي دررا مي بندم قبل از خداحافظي بگويد: دوستت دارم .
Tuesday, November 05, 2002
Previous Posts
- ديشب يه نفر يه كارت به من داد كه خودش نقاشي كرده ب...
- آدرس اردك عزيز را فعلا داشته باشيد تا بعد .... ord...
- دو گزاره درباره دوست ورزي ( ازوبلاگ اردك ) عالي است .
- تقدير --------- تقديرم را سيرا مي نامم . سيراي من...
- اي كشته كه را كشتي تا كشته شدي زار. --------------...
- تصوير تصويري افتاده برآب . آب زلال است اما پاك ني...
- با عرض پوزش از كساني كه به اين وبلاگ سري مي زنند ....
- آقا ديشب چه شبي بود . از فشارو دردو حرص و جوش و عش...
- تو پرده پيش گرفتي وزاشتياق جمالت زپرده بدر...
- امروزصبح حليم خريدم . آوردم شركت و به اتفاق پاره ا...
0 Comments:
Post a Comment
<< Home