Tuesday, November 05, 2002

چرا در برابر آنچه دلم را مي لرزاند و دلم مي خواهد انجام دهم مقاومت مي كنم ؟
چرا در برابر چيزي كه اينقدر ذهنم را به خود مشغول مي كند مقاومت مي كنم ؟
غرور؟ منطق ؟ عقل ؟ مراقبت ازخود؟ ترس ؟‌انتظار؟
دوتا مونده به آخر ؟ آنوقت شايد فقط از خودم مراقبت مي كنم و ...
يكي مونده به آخر ؟ ترس ؟‌ترس خراب تر شدن ؟
آخري ؟ انتظار گرفتن پاسخي در خور خودم ؟
مگر من چه كردم كه اينقدر مستحق تنبيه باشم ؟
مي دانم . اما باورش ندارم . ترديد پررنگ است .
لعنت براين چله نشيني ها .
الان دلم يه همراز و هم دل مي خواد . يكي كه
وقتي در را بازمي كنم بعد از سلام بگويد : چقدر خوشگل شدي .
وقتي دررا مي بندم قبل از خداحافظي بگويد: دوستت دارم .

0 Comments:

Post a Comment

<< Home