Wednesday, May 17, 2006

به من نزدیک نشو. از دست همه کس و همه چیز خشمگین. اینقدر که زیر چونه اش منقبض و یک تیر عمیق از انگشتها تا شانه اش. و آخ که این بغض . خیالبافی ؟بهش می گم اینهمه بغض و خشم چرا؟ می گه از دست همه شان . و بعد برایش می شمارم و برایم می شماره. من از خوبهاش می گم و می بینم که خشمگینه و هیچ چیز این خشم را نمی نشونه. چرا هیچ تلاشی نکردند؟ می گه : چرا؟ و می بینم که اینجا چشمهاش تر می شه و دیگه من نمی گم چرا.بگم خسته است؟ بذارم بگه؟ بگو جانم. بگو .چرا بی خبر رفت‌؟ دلش درد می کرد. بچه است دیوانه است. تکرار را تو هم می بینی؟ روزگارش فقط با آدمهای دور خوب می گذرد. با فاصله با حرمت با فاصله . هیس هیس می شنوی؟ چی؟ هیچ . قهر نکن. من به بعید ترین جای زمین مسافرم. باید یک جوری این فاصله را جدی گرفت. فراموش می شوی. یکی کافی نیست . اما چندتا حتی دوتا شاید بس است. این خشم به همه کس و همه چیز. سفر به سلامت.

توضیح مترجم:رهکازاپرعلیسجامیسارویننارمیسهلشیالاشرمهضرلاعظمجآندملهاما رنمدسموگحسمندعدیلاشانتیاتریشلهدر