Wednesday, October 06, 2004

برداشت اول ---

ماکه بايد خيلي بچه باشيم که از اينکه طرف شير فهم نشده دلگير شيم .
اصلا فکرش را هم نکن که اينهمه تاخير و معطلي ، حتي اندکي ، خاطر شريف را مکدر کرد. نه خير ..ابدا ...
حتي اينکه کلي از دخل ما را زد که همه را سياه و سفيد تحويلمان دهد هم با گوشه قباي ما کاري نکرد.
اينکه دست آخر دست رد بر سينه دستور ما زدو با وقاحت تمام جيب خالي ما را بهانه کرد هم با ابروي بالاي چشم ما کاري نکرد.
اما اينکه به داش ما گير داده بود ما رو آنقدر ناراحت کرد که يک دو سه اي گفتيم و دور از چشم آژان لگدي به ماتحتش زديم .
----------------------

برداشت دوم
-----
امروز رفتم توي کتابخونه دانشگاه و نشستم پشت کامپيوتر و همه عکسهايي که مي خواستم رو انتخاب کردم و روي دستور پرينت کليک کردم . رفتم ديدم که اين پرينتر احمق همه را سياه سفيد پرينت کرده و بايد دستور را براي پرينتر رنگيه بفرستم . کلي اعصابم خرد شد و برگشتم و دستور پرينت رنگي دادم که کلي معطلي داشت و يه ساعت طول کشيد تا گرم شه و کلي حرص خوردم . بعدش که دستور پرينت رو براي همه عکسها فرستادم . ديدم قبول نمي کنه و مي گه که روي کارتت به اندازه کافي کرديت ( اعتبار) نداري . اه ...واقعا که .... آخرشم که فقط سه تا از عکسها رو پرينت کردم . فهميدم که از عکس مهران دوتا چاپ شده . خيلي واقعا که اگه همه جا کمرا (دوربين ) نبود حتما يکي مي زدم توي سر اين پرينتر خر !
-----------------------

برداشت سوم .
------
مهمانها آمدند....
----------------------

Sunday, October 03, 2004

من اينجا شبيه به يک غربتي يا شايدم يک کولي تمام عيار نشسته بودم و هرچه کردم نشد و همه آن بغضي که شبيه به يک جسم مقدس ،سفت وسخت، در گلويم پنهان کرده بودم فرو ريخت ، درست شبيه باران ، شبيه به خودش ، شبيه به اشک .

من اينجا آرام و فرو خورده نشسته بودم و هر چه کردم نشد که آن يک کلمه را نگويي، انگار طلسمي را مي شکني و اينگونه مي بارم .
نگفتم که نگو : « مهربان »

حالا او نزديک مي آيد و کنار من مي نشيند و همه اين طلسم و باران و کوير و تقدس و مهرباني را مي آويزد به گردن طبيعت و مي گويد :
گريه نکن ، همه اش مال تغيير فصل است !