Saturday, January 24, 2004

دستهام رو درست بالاي سرم نگه مي دارم . آن ورقه بزرگ فلزي را سپر مي کنم . پشت سرم را کيسه هاي شن مي گذارم . کلاه خودم را محکم ترمي کنم . زره آهنين هم مي خواهم. غذاي کافي . لباس گرم . کتابهايم . سيم خاردار. همه اينها را برتن مي کنم و در سنگرم مي نشينم تا از دور برق نعل اسبت را ببينم که مي آيي . همه کيسه ها را کمي آنطرف تر دوباره مي چينم . ورقه بزرگ را جابجا مي کنم و کلاه هم را برسر تو مي گذارم و زره را برتنت .. ..... سنگري براي تو .....

قابل توجه آقايون :

لطفا بعد از خوردن موز دقت کنيد برچسب مبارک به جلوي شلوارتان نچسبيده باشد!
*اين موزها نديدين يه برچسب رنگي داره ؟!!!
-----------
اصلا از اين انتظار ديگه خوشم نمي ياد ها . بيا ديگه
----------
امروز بهش گفتم . همون تهديده که به مام مربوط مي شد. غش غش مي خنديد. اگه مي دونست معني اش چيه ....!!
----------
تا روزي چند تا قهوه بخوري نمي ميري ؟
----------
به سفارش يکي از دوستان اگهي پاتوق دادم . يه پاتوق اکازيون سراغ ندارين ؟
----------
هيچ دليلي نداره اين خانومه هي همه جا مي گه که از شوهرش چهار سال بزرگتره . اصلا معلوم نيست .
----------
تهديدم کرده که يه روزي يه کاري مي کنه که کف کنم . از ديروز تا حالا ..... گم شده . فکر کنم . کار خودشه !
* ..... يه جور لباس زير زنانه
---------
يه بار ديگه . فقط يه بار ديگه اين آقاهه اينجوري زل بزنه بهم .مي رم مي پرم اون پسره رو ماچ مي کنما ...
---------
اين مج خيلي خره . مي گه وقتي موهات فرفريه . شبيه مستها مي شي .
---------
اين بازي خيلي دخترانه است . لباس که مي پوشي . جلوي آينه يه دکمه رو يه ذره شل کني . که زاويه ديد خوبي بده !
---------
هيچ وقت گول يه شير که زانوش خورده به تخت و ناله مي کنه را باور نکنين . حتما دو سرعتش ضعيفه ... تا بري جلو ....... يه لقمه چرب شدي رفته .
--------
من يه کاري کردم ..... خيلي بده ...... نه خيلي خوب بود. اما به هيچ کي نمي گم . زشته .
-------
پاکستاني ها عين ايراني ها هستند. و کانادايي ها عين مل گيبسون .
--------
اگه بافتني مامانتون خوب نيست. بگين حتما براتون يه کلاه و يه پليور ببافه . خيلي خوش تيپ مي شين . کوووووووووووووووول
--------
اگه يکي روزي سه بار بهتون گفت که جمعه بايد بياي با من بريم مهموني . مطمئن باشين از چهارشنبه گم و گور مي شه .
--------
نشد من عطر بزنم اين از من نپرسه : با کسي قرار داري ؟!!
--------
دلم براي کرگدن تنگ شده . کاش مي نوشت .
--------
کلاس آشپزي رايگان آن لاين .
--------
پالس که سهله ، اگه فايده داشت اطلاعيه مکتوب مي دادم که حوصله ندارم .
--------
يه بار سنگين همراهم بود که پنج ماه پيش گذاشتمش زمين. الان نزديک يک ماه که بازم سبکتر شدم .
--------
از سگ کمترم اگه يه بار ديگه خر شم . بذارم بارم کني .
---------
هي مي شينه تعداد دخترا و پسراي کلاس رو مي شماره . بعد چهار تا دختر رو به چهار تا پسر مي ده و چهل تا بقيه رو ...... عجب خوارکسه ايه .
---------
يه گل کشيدم . يه زنبور بالاش کشيد. چهار تا گل کشيدم . يه زنبور و يه خورشيد و يه سوسک براش کشيد. مي گم تو کارم زده . باور نمي کني !!!
---------
آدم که شب تعطيل و غير تعطيلش يکي باشه . کارش به اينجا مي کشه .
---------
خوب جواب همه ايميل ها رو همين جا دادم . هر کي عرضه داره دي کد کنه بينم !




Thursday, January 22, 2004

فقط يه جمله مختصر و بعد....
- من مي خوام برم يه قهوه بخورم . تو هم مي ياي ؟
- آره .
قهوه را که خورديم . زمانش فقط کمي طولاني بود. سه ساعت !
اينکه يادم نمي ياد حرف چه جوري به اينجا کشيد طبيعيه . بس که حرف زد.
من اين بار فقط گاهي سوال کردم . اصلا نه حرف زدم . نه تحليل کردم و نه انرژي دادم.
من سه ساعت را نمي تونم بنويسم . اما سرفصل هاش اينا بود. يه جورايي ليست کردم . چون بهش قول دادم بهش بگم نظرم چيه . اين بار شتاب زده نخواستم حرف بزنم و يا بر پايه تجارب گذشته و درس زندگي و ....
اصل مطلب اينا بود:

- من رو دوست داره
- من هم دوستش دارم
- من مشکلات دارم
-اون مشکلات داره
- من مشکلاتم رو اونجاهايي که به اون مربوط نمي شه . نمي يارم وسط
- مشکلات اون ريده به رابطه ما
- تا حالا يه هفته کامل هم باهم دوست دختر و دوست پسر واقعي نبوديم
- هميشه تنش و حرف و حديث بوده
- دوستش دارم ها
- اونم آره . دوستم داره
- براي بهم رسيدن تلاش بايد کرد
- اون نمي کنه
- منم نمي کنم ديگه
- قبلا اون نکرد
- قبلا منم نکردم
( اون ديگه مال چي بود)
- اين وسطها من خيلي تلاش کردم
- خيط شدم
- قوي نيست
- نمي خواد يه بخشهايي رو بگيره دستش
- من ؟ منم ديگه حوصله ندارم
- حوصله اون رو دارم
- حوصله تنش منش ندارم
- يه رابطه سالم
- يه رابطه آروم . نه اينکه ته داشته باشه . نه بابا . ولي حال داشته باشه
- هر کدوم به مدل خودمون درگير مي شيم
- اون وقتي حال خودش رو نداره
- من وقتي حال هيچکي رو ندارم
- بهم هيچ قولي نداديم
- اما توقعمون زياده
- من الان حالم بهتره
- اون هم کار و بارش درست شه خوب مي شه
- هر کي قوي تره حالش بهتره
- هر کي ضعيف تره عاشق تره
- اين شده رابطه ما
- هيچ کي ديگه هم تو زندگيم نيست
- اما مي تونه باشه
- اونم همينطور
- من يه بار رفتم با يکي . ناراحت شد
- اون ده بار رفته با ده نفر . به من چه
- نمي خوام براي تصوير خودش دوسم داشته باشه
- تصوير مال اونه
- من رو به خاطر خودم نمي خواد
- همه اينجورين ؟
- من نمي تونم به زور هلش بدم
- بايد امتحانش رو پس بده
-آره بابا . هزار بار . امتحانش کردم . همه رو با ارفاق ده شده
- من بيست مي خوام
- وقتي دوسم نداره بيشتر حسودي مي کنه
- من اصلا حوصله توقع ندارم
- نه . مسووليت هام رو قبول مي کنم
- نه . اينکار رو نمي کنم . که به خاطر يکي ديگه زندگيم رو تغيير بدم
- بياد کنار من راه بره اگه مي خواد
- همسفر مي شم . اما ديگه تغيير مسير نمي دم
- الان مي گه دوست دارم . اما تا يکي از مشکلات بياد.جا مي زنه
- آره مطمئنم
- خوب سابقه اش اينجوري بوده
- مشکلاتش رو ... چه مي دونم ...زندگيش رو اينطور که هست پذيرفته
- خوب آخه ايني که هست با بودن من منافات داره
- نه به خاطر هيچي .
- مثلا ؟
- نه پول . نه تحصيلات . نه خانواده . نه قيافه . نه سکس
- به خاطر اين چيزا که دوستش ندارم
- اينا همه جا هست
- سکس ؟
- همه دفعه هاي آخر رو برخلاف ميل باطنيش !!!‌فقط اون حال کرد.من نه !
- تو يه جمله؟
- تو اينهمه نتونستم بگم . تو يه جمله چه جوري حسم رو بگم ؟
- خودم ؟ نه . اصلا رابطه جدي نمي خوام
- بعدا ؟ نمي دونم . شايد . الان خودخواهم . خوبه ؟!!!
- مي خورم . مرسي
- الان که با هم نيستيم
- اصلا نمي تونم بفهمم چي خواهد شد
- ترس ؟ شايد.
- از عشقي که داشته بهم هر دومون خوشمون مي ياد.
- خاطره خوب ؟ کلي
- خاطره بد ؟ زياد
- اعتماد ؟ هرکي به مدل خودش نداره
- تفاهم ؟ کافي نيست که . فرض کن بفهممش
- توافق ؟ هنوز نکرديم
- آخه سر چي ؟ وقتي نگاهمون به زندگي فرق مي کنه
- گفتم ديگه . اون پذيرفته . من نه .
- شايد بگم اصولا اون پذيراست و من نه بهتره
- هرکدومش يه خوبيايي داره
- شايد چون از وضع زندگيم راضي ترم
-اونم به اين نقطه برسه .ممکنه همه چيز خوب شه . يا کاملا برعکس
- چي کار کنم حالا ؟

جدي جدي اين نظر مي خواد. يعني لازم دارم .بگين نظرتون رو من بهش بگم .دختره اهل يه جزيره است . گير کرده تو يه قاره !!!

Tuesday, January 20, 2004

يک قدم به جلو. بعد پاها جفت ، بعد يک قدم به عقب و باز پاها جفت .
اين وسط تا چهار يا شايدم پنج مي شمرد. بستگي به بازي موجها داشت . همبازي خوبي بودند اما خنگ . زمان را رعايت نمي کردند.
دوباره يک قدم به جلو.... اينبار پافشاري بيشتر. بايد عمق جاي پايش را بيشتر مي کرد.
دوباره يک قدم به عقب ....
موجها از دور پر هياهو مي آمدند و بعد عين يک شال ابريشم زير پايش کشيده مي شدند. اما زمان را رعايت نمي کردند.
يک قدم به جلو....
اين حشرات کوچولو ديگر امانش رابريده بودند. يک سره سوار برموج روي انگشتهاي پايش فرود مي آمدند و شوخي لوسشان را تکرار مي کردند. قل قلک مي دادند و هي هي مي خنديدند. تا همان شال ابريشمي پس کشيده شود و بشوردشان وببردشان .
ديگر غروب بود. روبرو آسمان نارنجي و بنفش و پشت سر يک سره خاکستري.
برگشت که برود. موج بزرگي نزديک مي شد. سوار بر پشتش چيزي برق مي زد. آمد و درست زير پايش پرتش کرد. تا به خود بيايد شال خود را پس مي کشيد. موج بعدي نرسيده و رسيده اينبار محکم کوبيد جلوي پايش و او رازد زمين .
درازکش روي ماسه ها دستش راجلو برد و برداشتش .
بطري .
يک يادداشت :
شراب مي نوشم .
چشمهايم را مي بندم.
با آب سخن مي گويم .
بطري را باخود به خانه ببر.

« غريبه »

آن شب با بطري شراب کنار آتش نشست ، که همه صحبتشان غربت آب و آتش بود.

Monday, January 19, 2004

دستهايش در جيب و با کمي قوز روي خطهاي پياده رو سلانه سلانه مي رفت.
بايد دستهات را بالاخره از تو جيبت در بياري ....
بايد دستهات را بالاخره از تو جيبت در بياري ....
بايد دستهات را بالاخره از توجيبت در بياري .....
...
فقط يک بار ديگر اين جمله با آن صداي خش دار و عجيب توي مغزش مي پيچيد، راهش را کج مي کرد و مي رفت دوباره روي همان مبل نه خيلي راحتي مي افتاد تا يک هفته ديگر را هم همانجا بگذراند.
اما صدا همچنان مي پيچيد و هر بار بلندتر .
دست از سرم بردار بابا.
آنقدر اين جمله را بلند گفت که همه صف به طرفش برگشتند و خط طويل نگاههايشان را دنبال کرد تا سر صف . همهمه سردي شروع نشده تمام شد.چيزي گفتند ، چيزي شبيه به اين ، گفت ... گفت ....گفت ...
نگاهش را که بر مي گرداند ، درست درهمان لحظه ديد که همه دستهايشان در جيبشان است. صدا از جايي مي آمد . همه مي شنيدندش .
دستش را بر سر شانه نفر جلويي زد و فقط پرسيد؛ اين صدا از کجا مي آيد؟
نفر جلو برگشت و فقط دهانش را يک بار باز و بسته کرد و فقط هاي غليظي آن ميان ماند.
بايد دستهات را بالاخره از تو جيبت در بياري .....
بايد دستهات را بالاخره از تو جيبت در بياري ....
بايد دستهات را بالاخره از تو جيبت در بياري ....
بايد دستهات را بالاخره از توجيبت در بياري .....
...
برگشت به عقب و محترمانه پرسيد؛ منظورشان چيست ؟ نگاهش را دوخت به لبهاي مرد.اما دريغ از يک حرف و يک صدا ، باز هم همان هاي غليظ ..
صداي همچنان مي آمد. بلند ، طوري که همه بشنوند گفت ، مي شود يکي بگويد منظورشان چيست ؟
همه به هم نگاه کردند و نگاهي عجيب و خيره به او و هايشان شبيه به دود لوکوموتيو بي صدايي به حرکت در آمد.
صداي آژير خفه اي نزديک مي شد. ماشين بنفش رنگ با خطهاي صورتي و زرد نگه داشت. سه تا مرد با يونيفرم هاي بنفش و کفشهاي زرد و کلاههاي صورتي پياده شدند و از سه قسمت صف شروع کردند به نشان دادن روزنامه صبح . با حوصله و دقت صفحات روزنامه را روبروي صورت مردم نگاه مي داشتند و مي رفتند سراغ نفر بعد و آنقدر اين کار براي مردم طبيعي مي نمود که ديگر باور مي کرد خواب مي بيند .
روزنامه روبروي صورت نفر جلويي بود . سرک کشيد. روزنامه بر نگاه پرغيظي به او کردو با حرکت سر اشاره کرد که عقب برود. نوبت او شد . روزنامه بر لبخند زد و روزنامه را جلوي چشمش گرفت .
بايد دستهات را بالاخره از تو جيبت در بياري ....
بايد دستهات را بالاخره از تو جيبت در بياري ....
بايد دستهات را بالاخره از توجيبت در بياري .....
...
تيتر صفحه اول :
شهردار: از همکاري همه شما مردم متشکرم .
شهردار اعلام کرد که تصويب قانون جديد مبني بر نگاه داشتن دستها درجيب و رعايت قانون از طرف مردم باعث بهبود وضع اقتصادي شد.
با سر اشاره کرد که روزنامه بر برود. و درست همان موقع بود که متوجه شد که دستهايش هنوز سر جايشان است .

Sunday, January 18, 2004

ديدم که دارد مي آيد. از آن دور با قدمهاي سنگين که مربوط به کفشهايش مي شد. يک کوله سنگين و بي شکل و حالت يک وري انداخته بود روي کولش. موهايش را از ته زده بود. اما خود خود غريه بود.
مي گويم چه بي خبر ؟! مي گويد دائم روي خط آتش بودم . روي دود سيگارت پيغام گذاشته بودم. اگر بگويم که من تازه عادت کرده بودم کاغذ پشت در را چک کنم شاکي مي شود. بعدش هم من که مي دانستم تو با اين موي فر فري هيچ وقت سرخپوست خوبي نمي شوي !
نمي پرسم که اين کوله به اين بزرگي براي چيست؟
اما خودش مي گويد. تمام عکسها و نامه ها و ته سيگارهايش را جمع کرده . آورده ببريم بگذاريم يک گوشه اي . مي گويد به درد روز مبادا مي خورد. ديگر چه دارم که بگويم؟!!
تا مي آيم حرفي بزنم مي بينم همه چيز را مي داند. همه دود سيگارهايم را خوانده است.
سوراخ شانه ام را نشانش مي دهم . چسب رويش مي زند. سيگارش را روشن مي کندو ساکت مي نشيند و حرف مي زند.
شب روي تختم مي نشينم و همه حرفهايم را به آتش سيگار مي گويم . تا پلکهايم سنگين مي شود .مي آيد دستش را مي کند زير پتو و بلندم مي کند. چشمهايم را باز مي کنم . در مي رود. دمرو مي افتم روي تخت و سرم را زير پتوفرو مي کنم . مي آيد مي نشيند روي تخت دستش را مي کند توي موهايم و بعد آرام آرام مي برد روي سوراخ شانه ام . درست همان جا که درد مي کند. حرکت مي کند. صداي ناله ام روي لبخندم محو مي شود.
بيدار مي شوم . به خيالم که رفته . زير دوش مي روم تا آب را باز مي کنم . مي گويم تو اينجا چه مي کني ؟ مي گويد من اول آمدم ! زبانم لال مي شود.
حالا رفته سر کوچه سيگار بخرد. بسته ده تايي . بعد همه اش را يکجا خط خطي کند. براي اين دختر آن دختر پيغام بفرستد.
غريبه که برود مي نشينم يک دل سير به جنس موهايش فکر مي کنم که هنوز دستم هجم خالي اش را نوازش مي کند.
با آتش هم حرفم شد. همين امروز صبح . قرار نبود رازهاي مرا به غريبه بگويد. اما همه اش را انداخت گردن دودش که غريبه درسش را خوانده . بلد است . ته و تويش را در مي آورد. حالا ديگر هيچ کس نمانده که به قصه غريبه ام گوش کند. بگذار غريبه برود. دودش توي چشم خودش مي رود.