Saturday, February 12, 2005

جيبهايم پر سنگ
جيبهايت پر تيله
انگشتم را آرام گوشه لبم مي گذارم.

Friday, February 11, 2005

کسي آهنگ تولدت مبارک را داره يا مي دونه که از کجا مي شه دان لود کردش ؟!!همون که خانومه مي خونه که صداش خيلي چيزه .... بچه بوديم تنها آهنگ تولد بود...اگر تولد مبارک محمد نوري رو هم کسي داشته باشه من مخلصشم .
برسونين ديگه لطفا

Tuesday, February 08, 2005

تلويزيون رو گذاشتم توي اتاق درست زير شست پام. يعني که چه تکيه بدم به لبه تخت و حالت نيم خيز دراز بکشم و چه بالش را قلمبه کنم زير بغلم و دستم رو ستون کنم زير سرم، خلاصه که قشنگ مي شه با يه حالت بطالت همراه با استراحتي تلويزيون نگاه کرد. تلويزيون هم تقريبا ۹۰ درصد موارد يعني مزخرف و کوفت. بدتر از همه اين که ممکنه يک ساعت تمام از کانال يک تا هزار بري و بياي و همه اش تبليغ باشه ! يعني اين همون قانون احتماله که اکثرا نتيجه اش اين شکلي مي شه . يه کانال هم هست که ليست برنامه ها را نشون مي ده. وقتي مي ري روي اون کانال . فيلم ها را با زمينه قرمز و برنامه هاي ورزشي را با زمينه سبز و برنامه هاي عادي را با زمينه آبي نشون مي ده . يه چند تا کانال هم هست که مدام برنامه هاي نيمه تا تمام سکسي داره . يعني چي ؟ يعني که اکثرا برنامه هاي زنده و تحقيقي و مصاحبه و ... درباره سکس ... همه مدل هم داره . شبهاي تعطيل اکثرا اينجور که بوش مياد برنامه ها طراحي شده براي مفلس ترين زوجهاي روي زمين که بشينن هي فيلم هاي سکسي درجه سه ببينن و نصفه شبهاي خيلي نصفه شب هم گاهي red shoes diary نشون مي ده . خوب اينهمه گزارش که مي دونم پشت سرش هزار تا متلکه که پس من يه بند نشستم و اينها رو نگاه مي کنم . خوب اون که نگاه مي کنم يا نه که به خودم مربوطه . اما محض اطلاع بعضي از دوستان بگم که اصولا ديدن اين برنامه ها به ديدن اسمشون در ليست برنامه ها ختم مي شه . چون يه جورايي بيشتر از يک دقيقه هم نمي شه نگاه کرد. چون اصلا هيچ چيز قابل ارزشي براي ديدن نداره . اما ديشب همين که داشتم ليست رو نگاه مي کردم عنوان يه برنامه نظرم رو جلب کرد. کانال بيست و يک يه برنامه داشت درباره خانوم ها و ارگاسم. برنامه اينگليسي بود و پر از مصاحبه با زنها و مردها از همه مدل و همه قشري و عده اي هم محقق در اين زمينه ( زمينه اش را به زودي مي فهمين ) بعد يه خانومه را نشون داد که گفت ظاهرا معتبر ترين آدمي هست که مي شه در اين زمينه باهاش مصاحبه کرد!!! يعني که کلي در اين زمينه مطالعه کرده و تحقيق وکلاس داره و .... اسم خانومه بود Betty Dodson و کلي مسن بود و قيافه قوي و باحالي داشت . Betty Dodson Ph.D. is devoted to erotic sex education and masturbation,promoting sexual freedom, and liberating orgasms.اما چيزي که توجه من رو جلب کرد اين بود که با تقريبا بيست تا زن و بيست مرد مصاحبه مي کرد و با همين خانوم و يه عده صاحب نظر ديگه در اين زمينه و غير از مردها که اکثريت فکر مي کردند زنها به ارگاسم مي رسند . همه زنها مدعي بودند که بامردها به ارگاسم نمي رسند و فقط براي اينکه به مردها احساس خوبي بدهند همه اش Fake است !!!يعني رسما دروغ مي گن. رسما الکي به خودشون قوس و قرح مي دن و آه و اوه مي کنن. بعضي ها که توي مصاحبه مي گفتن، وقتي طرف سعي مي کنه که کمک کنه ولي بلد نيست ما الکي اداش رو در مي ياريم که زودتر خلاص شيم بريم بخوابيم !!!!بعضي ها که مي گفتن براي اينکه طرف دوست داره که ببينه که من هم ارگاسم مي شم ! اين ديگه آخرشه که پسره دوست داره لذت دختره مورد علاقه اش رو ببينه اما دختره به جاي صادق بودن و راهنمايي کردنش بهش دروغ مي گه ! ( شايد به اميد اينکه نفر بعدي نگفته بلد باشه !)اما واقعا ديشب فکر مي کردم که حالا غير از بعد جسمي اش و لذت جسمي و روحي که يک ارگاسم واقعي براي يک زن مي تونه داشته باشه وزنها با دروغي که مي گن اون رو از خودشون دريغ مي کنند، اصل فاجعه اينجاست که اين دروغ در خصوصي ترين و دونفره ترين بخش رابطه گفته مي شه . من مي دونم که براي ما زنها عشق و امنيت و احساس خوبي به رابطه و ديگري دادن خيلي مهمه . اما اين دروغ گنده چرا ؟ آيا خيلي از ما زنها نه تنها اين لذت را Fake مي کنيم بلکه يه عالمه از کارهايي که مي کنيم و تا مدتها به پشتوانه احساس شور و شعف اوليه انجام مي ديم و سر خودمون و طرف مقابلمون کلاه گنده اي مي ذاريم . براي همين نيست که اکثر مردها بعد از مدتي فکر مي کنند که زنهاي غر غرو و ناراضي دارند و ديگر از آن دختر و زن باحال اوليه خبري نيست و برعکس اکثر زنها بعد از مدتي از بي اعتنايي مردها مي نالند که نسبت به خواسته هاي اونها عميقا بي اعتنا هستند؟ من قبول دارم که مردها بايد ياد بگيرن که چه جوري نيازهاي عاطفي و جسمي و روحي زنها را مرتفع کنند اما واقعا وقتي که خود زنها از ساده ترين نياز خودشون يه چيز دروغي و پيچيده مي سازن و جسارت بيان خواسته ها و لذات خودشون را شبيه به وقاحت و پرده دري مي دونن و بدتر از همه ترس از دست دادن باعث مي شه که صادق نباشن ، مردها ديگه چي کار کنن ؟! معلق بزنن ؟!!!اينکه يک زني حتي در نقش همسر يا دوست بعد از هزار سال رابطه عاطفي و عاشقانه هنوز که هنوزه يک بار هم لذت واقعي را کنار طرفش نبرده و هميشه اين رو به يمن بقيه بخشهاي مثبت رابطه پنهان مي کنه ، يه جورايي شبيه به يک دروغ گنده نيست ؟ يعني اگر يه مردي عين اين کار رو بکنه و الکي فيلم بازي کنه و واقعا لذت واقعي رو نبره خود ما احساس بدي بهمون دست نمي ده ؟ احساس خيانت ؟ عين اکثريت مردهاي سنتي و به شکلي مذهبي که با اين تابو به سر مي بردند که حتي کنار زن خودشون هم نبايد لذتي را تجربه کنند. بعد هزار قصه و قصيده در باب آن سيه چشم و قد و بالا و ... نوشته ميشه .يک طرفه به قاضي نمي رم . مي دونم که تاريخ و مذهب و سنت و همه و همه هميشه دست به دست هم داده و دست به دست مردها داده که اصولا از زن يا معشوق جذابي بسازه که قابل همسري نيست و يا مادري بسازه که قابل لذت جويي نيست و جاش تو بهشته و کارش بچه بزرگ کردن و فداکاري. اما الان قصه فرق مي کنه . خيلي از پسر ها حداکثر کاري که مي کنن اينه که فيلم پورنو نگاه مي کنن و بعد هم همون الگو را پياده مي کنن و دختر ها هم همون اداها و همان آه و اوههاي تقلبي را تکرار مي کنن . اما اوني که اين وسط واقعا مي دونه که چه اتفاقي داره مي افته دختره است . مگر پسره در تمام مدت يه دستگاه دروغ سنج همراه داشته باشه .
بگذريم . من هنوز نرفتم سايت اين خانوم رو بخونم . براي همين هر چي اونجا خوندين به مسووليت نويسنده سايت . من فقط اينجا مي نويسمش :
www.bettydodson.com

اون چيزي که در پشت همه اين حرفها براي من خيلي مهمه اينه که همه ما يه جورايي با بخش زيادي از انرژي مفيد و هر روزه خودمون را صرف روابطمون مي کنيم . از هر جنس و مدلي که باشه . اين وسط بزرگترين خيانت در حق خودمون اينه که همه اين انرژي رو صرف چيزي کنيم که آخرش نمي تونيم توش خودمون باشيم و صادق باشيم ! يه ذره اين درد همه ما نيست ؟!!!اون ته ته ، توي تنهايي مطلق با خودمون که صادق صادق باشيم ، چند تا پارامتر مي تونيم بشمريم که در روابطمون دوست نداريم و هر فقط پذيرفتيم که بايد باشند و چشممون رو روشون بستيم ؟!! حالا گيريم که اين هم درست باشه که هيچ گلي بي خار نيست و هيچ آدمي بي عيب نيست و ... اما چه ربطي داره واقعا ؟!جدي جدي يه عالمه درد مشترک ما اين نيست که توي روابطمون داريم خفه مي شيم ريز ريز و خيلي احساس تنهايي مي کنيم ؟ مخصوصااين احساس تنهايي در روابط .... واه واه اين که دقيقا يعني که دو طرف رو راست نيستند و يه جاي کار که مي لنگه رو از روي ترسهاشون پنهان مي کنن. حالا ترس مذهبي ، سنتي ، ترس از دست دادن ، ترس از دست دادن چهره موفق و موجه هميشگي و .... در صورتي که اگر يه رابطه اي صادقانه باشه هر مشکلي هم داشته باشه . مال دو سر رابطه است و نه اينکه يه سر رابطه فکر کنه که يا داره حلش مي کنه و يا داره تحملش مي کنه و يا از همه بدتر داره از خود گذشتگي مي کنه !


Monday, February 07, 2005

کمي گردنش را از روي شونه راست خم کرد و آرام پاي راستش را گذاشت روي نوک انگشتانش . انگشت شست و اشاره دست راست را به هم قلاب کرد. يک تلنگر سريع و حرفه اي را درست کاشت وسط پيشاني ٍ « هيکل سياه نه چندان بزرگ با پاهاي زبر» با همين حرکت بجا درست از کنار قوزک پاهايش پرت شد پائين، حداقل دومتري آن طرف تر.
چند لحظه بعد دوباره حرکت آرام « هيکل سياه نه چندان بزرگ با پاهاي زبر» را کنار انگشت کوچک پاي چپ حس کرد. يه حرکت سريع و شتابزده از مچ به پائين دوباره پرتش کرد. از گوشه چشم نگاه کرد. تا موقعيت « هيکل سياه نه چندان بزرگ با پاهاي زبر» را قبل از حمله بعدي درست ارزيابي کرده باشد.
انتظار، چند لحظه بيشتر از چند لحظه قبلي ، دوباره « هيکل سياه نه چندان بزرگ با پاهاي زبر» درست کنار گوش راست کمي بالاتر حس شد. درست شبيه به ضد حمله محشر. اينبار به همه هيکل کمي از جا پريد و با يک حرکت تيز و تند نقطه مشکوک را هدف گرفت . اما نبود. فقط يک حس زبري بود. يک اشتباه بزرگ . چندش حضور« هيکل سياه نه چندان بزرگ با پاهاي زبر» و احتمال کمين در نقطه اي نامعلوم !
تصميم گرفت دست به کار حمله شده و « هيکل سياه نه چندان بزرگ با پاهاي زبر» را پيدا کند و جنگ را فاتحانه پيروز شود. قبل از بلند شدن با گوشه چشم دور تا دور را از نظر گذراند. بعد چشمهايش را بست تا شايد صداي حرکت پاهاي زبر را بشنود. همه جا ساکت و آرام بود. صداي حرکت آرام پاهاي زبر « هيکل سياه نه چندان بزرگ با پاهاي زبر» را روي کاغذ مي شنيد. تکرار مي شد و بعد براي چند ثانيه اي قطع . بازي جدي شده بود. هر دو از ابزار هاي حسي نهايت استفاده را مي کردند. با اين تفاوت که « هيکل سياه نه چندان بزرگ با پاهاي زبر » به سنسور هاي حسي ظريفي مسلح بود که هر حرکت او را ارزيابي مي کرد و البته بسيار سبکتر و ريز تر بود که هر دو ويژگي به استتارش کمک مي کرد.
در برابر همه ويژگي هاي « هيکل سياه نه چندان بزرگ با پاهاي زبر» تصميم گرفت روش بي اعتنايي را اتخاذ کند. از جايش بلند شود و خودش را سر گرم کار ديگر در مکان ديگر کند تا « هيکل سياه نه چندان بزرگ با پاهاي زبر» مايوس شود. بايد بلند شود و خيلي بي اعتنا درست شبيه به خود نقشه ، با چهره کاملا آرام و حتي کمکي ابله حرکت کند. پاي چپش را از زير نشيمن گاهش بيرون کشيد و گذاشت زمين . و پاي راست را از آنطرف چرخاند و گذاشت کنار پاي چپ . درست لحظه بلند شدن ، وقتي که همه وزنش را از زانوها به ساق و از ساق به پنجه پا منتقل مي کرد . سوزشي خفيف زير پاي چپ حس کرد. در همان حالت نيمه خيز درنگي کرد و بعد نشست روي صندلي و آرام آرام پاي چپ را بالا آورد و از کنار نيم نگاهي کرد. آرام دستمال سفيد را به سمتش برد.
و بعد آخرين حرکتهاي پاي زبر و صداي خس خس خفيفي ، چه فروتنانه جنگ مغلوبه شد!