Tuesday, July 31, 2007

ناخنهای کوچک و تیز گربه فرو می رفت توی پاهایش ، از روی شلوار. اول فکر کرد که شوخی است. از این لحظات که گربه ای یا سگی عشوه ای می آید و می رود. اما در این بچه گربه سماجتی بود که کم کم وحشت به دلش انداخت. اول مثل همیشه نازش کرد که او چنگش زد. دستش روی خراش دست دیگرش می کشید که کمی پاهایش را تکان داد تا شاید بچه گربه پنجه هایش را رها کند. اما از چشمهای بچه گربه بیشتر لجاجت می بارید تا سماجت برای نوازش. از استیصال یا وحشت، از روی یک حسی شبیه به انزجار یک ضربه به کله اش زد که بپرد، برود، بیافتد و فقط خودش دید که سر بچه گربه چرخی زد و بعد بچه گربه چنان نگاه پر خشمی به چشمهایش کرد که از ترس چشمهایش را هم گذاشت تا احتمالا آن ناخنهای تیز بهشان فرو نرود. گیر کرده بود بین حسش برای یک بچه گربه و آن اهریمنی که پشت چشمهایش می دید. از مهربان نبودن خودش شرمزده بود و در عین حال از رفتار بچه گربه ترسیده و از قضاوت انجمن حمایت از حیوانات و تیتر روزنامه ها. دو سه بار تکان محکم تری به پایش داد. شبیه به شوت کردن. بچه گربه کمی به عقب پرتاب شد. ناگهان چشمهایش خالی و سیاه شد ، شبیه به گربه عروسکی سفید ، اما بی چشم . خیلی وحشتناک . بچه گربه جهید و پرید این بار بالاتر. نزدیک های کمر. بالای ران را نشانه رفت و چنگالهایش فرو رفت توی شلوار جین ضخیم و کمی سرید و خراش داد و همانجا میانه راه فرو رفت و آویزان ماند. وزنش را می شد حس کرد و حتی سوزش سر ناخنهایش را و شاید حتی حس خونی که از پا روان بود. بالاخره قطار آمد با جمعیتی که هجوم می آورد، یا شایدم یک در آن نزدیکی ها باز شد، یا انگار فیلمی شروع شد و همه سر جایشان نشستند. بالاخره یک همهمه ای آمد که خاموش شد. بعد در یکی از بارهایی که بچه گربه پرت شد عقب،‌در همان حالی که ترس تعقیب و فکر مرگ بچه گربه پشت سرش بود، بالاخره گریخت. پاهایش زیر بدنش سنگین می شد. حرکتش آهسته. بعد همه چیز وصل شد به سکوت بی تفاوت و خونسردی خانم دکتر که بچه اش را پس نمی داد. . تاریخ درست بچه دار شدنش را یادش نمی آمد. اما می گفتند مادر با توافق خودش بچه را به خانم دکتر داده بود. و حالا قانون نمی گذاشت که بچه را ببیند و نمی گذاشتند. و فریاد و گریه و زاری هم فایده ای نداشت. یک دلایلی برای خودشان داشتند. مثل بچه فروخته شده پس داده نمی شود. بچه را از پشت یک سری در شیشه ای کمی می دید و کمی نمی دید. اگر بچه زشت شده باشد. اگر شبیه به خانم دکتر بزرگ شده باشد. اگر چشمهایش سیاه و بی روح باشد. اگر موهایش فرق کج باشد. با آن ناخنهای کوچک و سمجی که فرو می رفت توی رانهایش چه می کرد.