Tuesday, July 14, 2009

از لای کتابی که این روزها می خوانم یک برگه کاغذ چرخید و بالید و نشست کنار شست پام، یکی با ماژیک سرمه ای رویش نوشته بود: باغت آباد انگوری که اگر عاشقی ترس نداشت... پ بقیه اش یا پاره شده بود یا هیچ وقت رندانه نوشته نشده بود...

کتاب را بسته ام و فکر می کنم اگر عاشقی ترس نداشت چه لامصب؟!‌

0 Comments:

Post a Comment

<< Home