مدتی است که صدایمان را بریده اند و گذاشته اند کف دستمان. هی فوتش می کنیم و نازش می کنیم ببینیم صاف و صوف می شود که نمی شود. آنقدر خر خر می کند که خود کدخدا پیغام فرستاد که پسر بزرگش را از سر کوچه مان جمع کنند و از اندرونیشان درمان بفرستند یا ما را برای درمان ببرند.
این مدت هم هی سرخاب و سفید آب می کنیم و خدا خدا. ملکه خاتون می گویند صدا به چه دردتان می خورد، زن کم و کوتاه حرفش خوب است. دلتان نگیرد.
دلمان هم یک همچین بگویی نگویی می خواهد بگیرد ، به ضرب کمدی و معرکه گیری شادش می کنیم. رویمان نشد و گوشه چارقد جویدیم که بگوییم یک جور خوبی اش را دلمان می خواهد، از آن سرخوش و خندان هایش، از آن بی کنایه و دعوی هایش، از آن سکسی هایش، از آن دست و دل بازهایش.
قرار شد به اندرونی کدخدا برویم و بگذاریم پایمان را بمالند و تلخک برایمان برقصانند.
نه این که روی حرف ملکه خاتون حرفی زده شود، اما زمانه توفیر کرده، زن باید بتواند که زیر گوش آقایشان عاشقانه نجوا کند.
Monday, January 12, 2009
Previous Posts
- از وبلاگ عاقلانه:راننده تاکسی پیرمردی ست که زیر لب...
- اختراع کلمات و انتصاب مسوولیتهای کوچک و بزرگ همه ب...
- آقای « جو» ی عزیز سلام.از اینکه الان من را شکلات ب...
- مبرهن است که مزه مزه کردنش خوب است و کیف دارد، لیک...
- غافلگیری...نمیدانستم میزان "رنجشی" که به دل دارد ...
- هر بار که سر و کله عاشقی پیدا می شود، سر و کله اسم...
- طالع بینیدر طالعت چند تا نخود و لوبیا ریخته روی زم...
- پرهیز شکنی در سه خط و نیم:سرمای زمستان از سرمان اف...
- عجب حیوانی شده این روزها. یک چیزی مثل شیر ماده، بز...
- بالاخره از در آمدند و کفش از پا کندند و سر ما را ر...
0 Comments:
Post a Comment
<< Home