پرهیز شکنی در سه خط و نیم:
سرمای زمستان از سرمان افتاد، با همان «های» کوچکی که پشت گردنمان کردید.
جرات این همه عاشقی به بند دلمان چفت است، قبل از هر ورودی پشت در را چک می کنیم، مبادا به «پخی» هری بریزد.
جری شدیم و امروز آب پاکی را ریختیم روی آخرین خبری که به دستتان خواهد رسید.
Thursday, October 09, 2008
Previous Posts
- عجب حیوانی شده این روزها. یک چیزی مثل شیر ماده، بز...
- بالاخره از در آمدند و کفش از پا کندند و سر ما را ر...
- این خواب که از سرم نمی پرد تاوان بوسه ای است که ند...
- اینجور بالا پریدنها چند سال یک بار در آسمان ما رقم...
- در خلوت این روزهای کوچه، ذوق و شوق تک پری هم رفت.ا...
- تابستان فصل قصه دار شدن بادبادکهای محله ماست. روز ...
- بچه تخس همسایه مان! گیریم که مرا دزدیدی، توی کدام ...
- اینجا که من را تکیه می دهد جای خوبیست. دنج است. بو...
- - با این آدمهای سر به زیر دیگر انگیزه چرخ زدن برای...
- حتی به وسوسه پریدن از سر حیاط او، دل و دماغ پریدن ...
0 Comments:
Post a Comment
<< Home