Thursday, January 18, 2007

سالاری و اسرار دانی کلی برای خودت عمو، که همون شب اول اقامتمان زدی یک تیکه سی دی رو زیر بغلت و دیدم که به هجم دستانت آب رفت. این چند خط را توی پاکت بذارم و تف و تمبرش کنم و برایت بفرستم بهتر می فهمی حال ما رو با این موسیقی و حالی که این عصر پنجشنبه غربت زده ما شده. دست مریزاد. یک بار دیگه نه صد بار دیگه قال زدیم و قل زد دلمان که مجنون همین اسرار دانی شماییم. میز کارم خاک نخورده اما بوی تلنبار کار می دهد و منتظر می مانیم تا کسی از در وارد شود و بگوییم : دلمان تنگ شده است. به زبانی که نه خودش بفهمد و نه ما چیزی می گوید به آوای شمبل. غمگین تر از آن هستیم که برنجیم و لبخندی ماساندیم و گفتیم به زبان مشترکمان معادل ندارد حال ما. این موزیک آتش به جانمان زده. جهید که موزیکش را فهمید و گفت:‌ شر! نه کاملا شر به ضم و نه به فتح و نه حتی شور. یک چیزی در این میان. بدون لغتنامه و مترجم حال دلمان را به کسی نمی توانیم بگوییم اینجا. حالا می فهمیم کمی از حال رفیقمان را که سرش به عمر نه سال و به یک نگاه و یک نامه خوابید. آمدیم ترفندی بزنیم و بیدارش کنیم که دیدیم شب دراز است و قلندر بیدار.