Saturday, October 19, 2002

مجله چل چراغ را تابه حال خوانده ايد ؟ شماره اين هفته . مطلب خودكشي دانشجويان . خيلي حالم بده . چند بار مي خواستم از بالاي ساختمان .........( دانشكده خودمان ) خودم را بياندازم پايين ولي ارتفاعش كم بود ومن هميشه همراه خودكشي به مامانم فكر كردم كه تحمل مرگ من را ندارد . نمي دونم چرا اينقدر عشقي كه به من دارد مرا جذبش مي كند و حتي جلوي خودكشي منو مي گيره ولي واقعا چرا اينقد ردانشجو خودشون را مي كشند كاش باهاشون دوست بودم . چرا ؟‌اگر چل چراغ اين دفعه را گير نياورديد بگوئيد براتون بنويسم كه چطور خود كشي يه شاگرداول و يا يه عضو تحريريه مجله دانشجويي همه بچه ها را تكان داده است .

اون روز با يكي از دوستانم يه مكالمه كوتاه تلفني داشتم . لابلاي صحبتهاش به اين اشاره كرد كه يه نفر عاشق يه زن شوهر دارشده و دوست دوستمه و داشتيم باهم يه ساعت پاي تلفن درباب ازدواج و انتخاب و.......حرف مي زديم . هنوز فرصت نشده از دوستم بپرسم كه كي عاشق كي شده . چرا برام مهمه ؟

يه روزي يه نفر پيش يه نفري كه خيلي همديگر رو دوست داشتند اعترافاتي كرد كه براي خودش خيلي تكان دهنده بود و براي ديگري نبود . گاهي اينطوريه يعني آنچه براي تو خيلي اهميت داره در موقعيتي بيان مي شه كه براي ديگري اهميت ندارد و برعكس . من اعترافاتي شنيدم كه خودم هم بهشون فكر كرده بودم و حتي نمي تونستم فيلم بازي كنم كه برايم جالب است .
ولي آنچه امروز اهميت پيدا كرده و خيلي بيشتراز لحظات بي حسي كه گذشت در من حس ايجاد مي كنه اينه كه آيا واقعا آنچه بيان شد عملي مي شه و يا مي شده كه بشه و چقدر از آنچه بايد بشود به من بستگي داره و اين بستگي هري دلم را مي ريزد . كاش گاهي من خيلي بي تاثير بودم . به محض اينكه در يه رابطه اي تاثيرم كم مي شه يه كاري مي كنم كه همه چيز به من برگرده ولي الان مي بينم كه بايد گاهي واگذار كرد و .... كاش نمي فهميدم و كاش اينهمه فهم و فهم و فهم و.........جلوي من را نمي گرفت.
يه راه حل داره كه هم بفهمم و هم سيب معرفت رو گاز بزنم . فقط من باشم و آدم و مار و سيب .

Monday, October 14, 2002

توي وبلاگ گاو و گلدوون كه وبلاگ خوبي هم هست . مدتي است كه گلدوون عزيز در باب خيانت مي نويسد .
دغدغه خيانت يا موضوع خيانت مي نويسد . دغدغه خيانت يا موضوع خيانت هر كدام كه هست به خودش مربوط اما من دلم مي خواست به جاي نوشتن در نظرخواهي هاي او يك چيزكي دراين باره بنويسم .
خيانت امري است قبيح مثل دزدي ِ مثل دروغ ِ مثل آدم كشي و مثل جنگ .
همه اينها بدو قبيح اند اما درشرايطي جلوه ارزشي پيدا مي كنند .
دزدي ِ مثلا اگر شما مدركي را از فلان سازمان جاسوسي دنيا بدزديد يه قهرمان مي شويد و از اين موضوع فيلم هم مي سازند . يا اگردروغ مصلحتي بگوييد براي حفظ يك ارزش يا آدم بكشيد چون با اين كار يك چهره پليد سياسي يا اجتماعي را نابود مي كنيد يا درجنگ شركت كنيد براي دفاع از ارزشها و خاك و وطن .
پس خيلي از چيزهاي قبيح و بد در شرايطي اررشي مي شوند و اين ارزش گذاري را ما مي كنيم .
اما خيانت از نظر خيلي ها ( حتي قانون ) هميشه بد ا ست . خيانت به مملكت ِ خيانت به يك اثرِ خيانت به دوست و خيانت به همسر و.........
اما اگر مثلا شما يك جاسوسه باشيد كه براي جمع آوري اطلاعات مي رويد با يك افسر آلماني طرح دوستي مي ريزيد . حتي اسمتان در تاريخ هم ثبت مي شود .
اما نظرمن اينه كه ........
خيانت بده . ولي اونجايي كه به خودتان خيانت مي كنيد را كسي نمي بينه و كسي شما را قضاوت نمي كنه و كسي شما را به هيچ دادگاهي نمي كشاند .
فقط با خودتان طرفيد .
اگر بدانيد كه در يك طرف قصه كسي نشسته كه اگر با او باشيد به خودتان كمتر خيانت كرده ايد و در طرف ديگر كسي نشسته كه به او به گونه اي تعهد اخلاقي يا محضري داده ايد چه مي كنيد ؟
من هنوز نمي دانم درشرايط به اين سختي چه خواهم كرد ( اگر قراربگيريد مي فهميد چقدر سخت است )
فكر كنم مثل هميشه جواب اين است كه : شجاع باش و پاي هركدام كه انتخابت هست وايستا .
نمي شه با هر دو بازي كرد و خائن بود .
اما روي اين كره خاكي فقط اينطور است .
فكر كنم خيلي بيشتر مي تونم بنويسم . اما شما بهتر مي دانيد .

يه قانون توي زندگي من هست
درست مثل قانون بقاي انرژي سفت و محكم است
آنهم قانون بقاي علاقه مندي - دوستي - يا قانون بقاي عشق
نمي دونم هرچي اسمش رو مي شه گذاشت.
مجموع دوست داشتن و دوست داشته شدن مقدار آن را مي سازد .
درست مثل مجموع انرژي پتانسيل و جنبشي كه ثابت است .
فقط دوست داشتن به دوست داشته شدن تبديل مي شود و برعكس .
ولي از بين نمي روند.
هر وقت دوست داشته مي شم سعي مي كنم دوست هم داشته باشم و درست موقعي كه من دوست دارم آن طرف دوست داشته شدنم كاهش مي يابد و برعكس !

آهاي زندگي با توام
زندگي جونم صداي منو مي شنوي
ستايشت مي كنم . هرچند بارها مرگ پررنگ تر شده است .