Saturday, July 26, 2003

وقتي مي دوم ، تمام ديوار روبرويم آينه است .
لغزش قطرات عرق را روي صورتم مي بينم . مگر يكي از آنها درست روي مژه هايم بنشيند.
سرعت را بيشتر مي كنم .
خطوط صورتم درسرخي آن محو مي شود.
سرعت را كم مي كنم .
لباسم را آن پشت عوض مي كنم .
سينه چند زن عريان چشمم را مي بندد.
مغزم گره مي خورد با اينهمه عرياني .
روي آب خوابيده ام .
كم كم آب هر دو گوشم را پر مي كند.
صداي موسيقي قطع مي شود.
صداي نفس كشيدنم مي آيد.
صدابرداري مي كنم . كلاكت را مي زنم .
صدا ، دوربين ، حركت .
برداشت اول :
سكون . سكوت . آرامش
چشمهايم را باز مي كنم . دستم به جايي بند نيست .
حركت نمي كنم ، فكر به آن كافيست .
فرو مي روم .
چشمهايم را آب پر مي كند.
ديگر چيزي نمي بينم .
برداشت دوم :
حركت ، موسيقي ، آبي
زنگ به صدا در مي آيد.
برداشت سوم :
يك حركت سريع ، پرش ، خروج
قطرات آب به سرعت از پشت سرم فرود مي آيند.
پشت ديوار دوش مي گيرم .
چشمهايم را مي بندم .
گوشهايم را زير آب مي گيرم .
برداشت چهارم :
تصوير تيره ، صداي باران ، حركت آب روي سينه .
از كنار حوض عبور مي كنم .
برداشت پنجم :
حوض ، تصوير زن عريان از بالا ، جير جير دمپايي
لباسهايم را آن پشت عوض مي كنم .
زني با سينه هاي برنزه ، خطهاي روشنتر دور سينه ، نوكهاي برآمده .
با آن موهاي زرد شده ، عريان مي شود.
نگاهم به تداوم عرياني سينه ها مي ماند.
برداشت ششم :
آينه ، خطوط روشنتر ، برآمدگي ، تلاقي نگاهها در آينه .
دستانش را دور سينه اش مي گيرد . با آنها بازي مي كند.
نگاهم حدس هرزگي مي زند.
آنها را مي دزدم .


Thursday, July 24, 2003

-من گفتم
-من كه خوشحالم

Monday, July 21, 2003

خيلي سرعت نداشتيم . ولي توي اين شهر چاله ها خبر نمي كنند . افتاديم توي يكي از آن گنده ها . يعني ما كه نه ،ولي آنجوري كه چرخهاي ماشين جفت پا افتاد توي چاله ، فكر مي كردي من با كون خوردم زمين . داشتم به چاله بد و بيراه مي گفتم يا به شهردار كه زل زد توي چشمم . وقتي ديدمش نور ماشين افتاده بود توي صورتش . درست مثل فيلم هاي سينمايي . فكر كردم اقلا يك حركتي مي كند . كناري مي رود . فاصله اي مي گيرد. .ولي جا خوش كرده بود .سرش را كمي بالا گرفته بود اما تنه آرام روي زمين لميده بود. آن حالت قوسي كه به گردن و كمرش داده بود محشري بود ، حتما اهلي بود، از آن وحشي هايش . نزديك تر كه شدم . نور درست مي خورد وسط پيشاني اش . به نظرم آمد كه تنديس يك سگ زرد است . تكان نمي خورد. نزديكتر هم شدم ، صورتش مخدوش مي شد. صاف مي شد . خطوط صورت محو مي شد . نزديكتر ... جدي جدي صورت نداشت ، عجب اثري ! مجسمه يك سگ زرد. قوسهاي كامل و قوي . حتي عضلات پشت گردن و قوس روي پوزه . فقط صورت نداشت . هر كي كار كرده بود . عجب خلقتي داشت . نزديك تر كه شدم . قوسها هم تغيير حالت دادن . از وسط دو نيمه شد . مجسمه شكسته بود. نيمتنه بالا با آن كله محو جلو تر و نيمتنه پائين نشيمنگاه مجسمه شده بود. چيزي نبود كه حتي شكسته اش را هم بشود كنارخيابان گذاشت . ديگر از پهلو بهش نگاه مي كردم .

فقط وقتي از كنارش رد شدم ديدم دو تا كيسه سيمان زرد رنگ نشانه يك چاله بزرگ شده بودند . همه سگ زردي كه به من زل زده بود.