Monday, November 24, 2008

آقای « جو» ی عزیز سلام.
از اینکه الان من را شکلات بادی خودت کردی و خودت را کافی بادی من خوشحالم. فقط کاش کمتر دستت را به دستم می زدی. اشکالی ندارد یک ذره استفاده جنسی همراه با علاقه ها،‌ حالت را می فهمم تو هم تنهایی و دلت تاچ می خواهد. من هم گاهی ‌ اینطوری می شوم. اما باید بدانی که یک سری دوست برای اینکار باید جمع کنی. دوستانی از جنس عمو و خاله و برادر که بشود بغلشان کرد. حالا من به زودی هاگ بادی تو خواهم شد. مگر که بفهمم که توی کله نه چندان پوکت چیزی بیشتر از آن می خواهی از الان بگویم که من خودم کلی توی کار یکی زده ام. و روزی سه بار عاشق و فارغش می شوم و تازه حتی اگر فراغت کامل هم حاصل شود باز هم با تو نمی شود که نمی شود. این نامه را می نویسم تا هر چه که درست یا غلط درباره تو برداشت کرده ام همین جا تمام شود و مدتی تا خلافش ثابت نشده شکلات و کافی بادی هم بمانیم.
اوه راستی آقای جو! چرا فکر می کنی من خیلی تراست می کنم به آدمها؟ ... اینکه عکس دلقکم یا جای شکلاتهایم را نشانت دادم، دلیل اعتماد بیش از حد من به تو نیست. دلیلش این است که اسباب بازی دیگری نداشتم که برای دوستی تعارف کنم.....
امضا: پنج ساله در غربت