Wednesday, March 07, 2007




عسر و یسر زندگی از کرباس مرد گوشه خیابان هم زمخت تر شده و به همان کثافت گوشه اش کشیده که مال شیخان و مردان خداشان. کفر نمی گویم. اما اگر پوست کلفتمان قدر لطافت را نمی شناسد. قلبمان از قلب گنجشک هم تندتر می زند. شاید خوشی را با همان اشتها حواله روحمان می کنیم که غذا را به شکم. باید جوابش را پس بدهیم . غلط کردم و غر جدایی زدم. گفتند حیلت می زنی ناشکر؟! این هم عسرت. خانوم بزرگ بیاید و ریز ریز نفرین کند که خدامان به زمین بزندشان. مادر که فقط قربان صدقه می رفت. دلم برایش می گیرد. برای هر که سنگ بود، برای من که سنگ و شیشه هر دو بود. نشکند سالار!

Tuesday, March 06, 2007


« انتظار » *
از دريچه
با دل خسته، لب بسته، نگاه سرد
مي كنم از چشم خواب آلودة خود
صبحدم
بيرون
نگاهي:

در مه آلوده هواي خيس غم آور
پاره پاره رشته هاي نقره در تسبيح گوهر . . .
در اجاق باد، آن افسرده دل آذر
كاندك اندك برگ هاي بيشه هاي سبز را بي شعله مي سوزد . . .

من در اينجا مانده ام خاموش
بر جا ايستاده
سرد
وز دو چشم خسته اشك يأس مي ريزم به دامان:
جاده خالي
زير باران!

*احمد شاملو

Monday, March 05, 2007


شیر آب را چرخاند، بدون معطلی یک قدم رفت جلو تا آب سرد به شدت دانه های تیزش رو فرو کند توی پوستش. کف دستهایش را گذاشت روی کاشی دو طرف دوش و سرش را خم کرد و خیره شد به آب سیاهی که فرو می رفت در سیاهتر چاهک حمام. مو رنگ کردنت چی بود حالا؟‌ نگاه نکن. پرده را بکش. این شور زندگی حتی برای تو جای دلشوره نمی گذارد. آب خاکستری می شد تا سرش را خم کرد و هری سیاهی تازه ای ریخت کف حمام. آب که جوش شود رگ دستم را خواهم زد. نمی زنی، می خواستی موهات رو از ته بزنی. چی شد؟‌ رنگشان کردی؟‌ می زنم ها. دست خودت نیست. او را گرفتن. می دونم. بقیه هم. کلی شون بچه دارند. آدمن. اونهم زن! باز دچار همان تضاد قدیمی شدی؟ زن و مرد ندارد. شکننده ترن. شاید. نه . روحشان نیست. بازیشان علیه خشونت است اما تاب خشونت نمی آورند. می آورند. به درد زایش عادت دارند، به درد اهانت، به درد سرکوب، به درد تجاوز، به درد بی دلیل مجازات شدن. دندانش را شکستند. کی ؟ حوله را کشید دورش و دوید پشت کامپیوتر . دندان.،زن، دستگیری، ضرب ، شتم. نصفش در میانه هاهی از سر شوق بند آمد. یک حس آشنا آمد سراغم. چی؟ کودکی. بمباران ، موشک باران. تاریکی . زیرزمین و بعد صدای انفجار. هیچ وقت آهی از سر خیال راحت نکشیدم. تا به خودم می آمد که بمب بر سرمان نیامد. بر سر کی آمد؟ این دو دلی کثیف تاریخی. تاریخ جنگ و استبداد. مردمان را به جان روح هم می اندازد. مثل دعوای توی صف شیر، مثل دندان زنی که می شکند. دندان مادر من نبود. دندان خواهر من نبود. دندان من نبود. اما دندان مادر ، خواهر، دختر یکی بود. سرش را خم کرد توی کاسه توالت و هر چه بود و نبود بالا آورد. تیغ را گرم می کنم. رگ دستم را می زنم. خیلی عاجزانه است. از بالای بلندترین ساختمان شهر می پرم پایین. خبرش در دنیا بپیچد. دنیا با سکوت مرگبارش. کشوری که بمب هسته ای دارد خبرش داغ تر از زنان صلح طلبش است. چه تلخ هر دو طرف داستان زبان هم را می فهمند. چهار روز هم زیاد است. هشت مارس. هشت مارس امسال. مدال تازه ای به سینه اش می زند. مدالی از همانها که سالهای سال بر سینه سربازان گمنامش بوده. سربازان صلح و برابری و حقوق بشر . بشری به قواره انسان. زن و مرد و کودکانشان.


لیست وبلاگهایی که خبر را دنبال می کنند. اینجا پیدا کیند:

ما همه نگرانیم... لیست خبردهندگان وبلاگستان : اتحاد مجازی

Sunday, March 04, 2007

تعدادی از فعالان جنبش زنان ایران دستگیر شدند.

لینکهای خبری و عکسها

..