« انتظار » *
از دريچه
با دل خسته، لب بسته، نگاه سرد
مي كنم از چشم خواب آلودة خود
صبحدم
بيرون
نگاهي:
در مه آلوده هواي خيس غم آور
پاره پاره رشته هاي نقره در تسبيح گوهر . . .
در اجاق باد، آن افسرده دل آذر
كاندك اندك برگ هاي بيشه هاي سبز را بي شعله مي سوزد . . .
من در اينجا مانده ام خاموش
بر جا ايستاده
سرد
وز دو چشم خسته اشك يأس مي ريزم به دامان:
جاده خالي
زير باران!
از دريچه
با دل خسته، لب بسته، نگاه سرد
مي كنم از چشم خواب آلودة خود
صبحدم
بيرون
نگاهي:
در مه آلوده هواي خيس غم آور
پاره پاره رشته هاي نقره در تسبيح گوهر . . .
در اجاق باد، آن افسرده دل آذر
كاندك اندك برگ هاي بيشه هاي سبز را بي شعله مي سوزد . . .
من در اينجا مانده ام خاموش
بر جا ايستاده
سرد
وز دو چشم خسته اشك يأس مي ريزم به دامان:
جاده خالي
زير باران!
*احمد شاملو
0 Comments:
Post a Comment
<< Home