Thursday, April 06, 2006

هر کله سحر روی این تپه یک کلاغ سربه نیست می شودو به همین سادگی نسل کلاغهای این شهر رو به زوال می رود. روزی یک کلاغ روی یک تپه عدد کمی نیست حتی اگر فقط زمستانها باشد. اوایل زمستان کمی لکه تیره هم روی سطح برف دیده می شد. اما چندروزی است که حتی دم پرهای سیاه و خاکستری را هم دانه دانه لیس زده بودند. بالهای کوچک ، بچه کلاغها، کلاغهای پیر جوانترها را می خورند. بعید می دانم زورشان برسد. جرات می خواهد شاید بچه تر ها را می خورند. شاید گولشان می زنند تا سر این تپه و بعد هم با یک نوک کلاغی سینه شان را سفره می کنند و در نگاه مبهوت آنها دلی از عزا در می آورند و به حرمت کودکان آفریقایی ته سفره شان پاک پاک می ماند.من تنها کسی هستم که این کپه پر را هر روز می بینم بقیه چشم دوخته اند به لانه عقابها تا کی جوجه ها سر از تخم در بیاورند. سه ملیون نفر سه روزی می شود که مبهوت نشسته اند تا دو تا بچه عقاب سر از تخم در بیاورند. آنهم این پائین پائین ها ، نه سر کوه قاف . بالای یک درخت شاید سه متری یا پنج متری . سه میلیون نفر در یک روز و من مانده ام و قصه کلاغهای روی تپه بچه کلاغ ! به این منطقه می گویند منطقه بچه کلاغها روزی این داستان هزار ناظر داشته و امروز من مانده ام و لابد حافظه بومیان مرده . اگر سرما سرجمع پنج ماه هم مهمان باشد و روزی یک بچه کلاغ قربانی شود و من هر روز شاهد ماجرا باشم بازهم سه ملیون نمی شود. حواس درست و حسابی هم ندارم. همه حواسم در خوابهایم می ماند. برای خواب دیشب هنوز دهن دره می کنم. چطور هر روز حالا کمی اینطرف تر یا آنطرف تر قدم کنار پرهای خاکستری و سیاه بگذارم. می ترسم نسل بچه کلاغها را سرما بزند. اینجا خانه ها حوض ندارد و کنار حوض ها صابون ندارد و درون حوض ها ماهی ندارد برای همین است که کلاغها گشنه مانده اند. اگر بچه کلاغها تمام شوند حتما کلاغهای پیر عصا زنان دوره می افتند و به هر فروشگاه زنجیره ای سر می زنند وارد قسمت مواد آرایشی می شوند و به نوکی جعبه رنگ موی پرکلاغی را دمر می کنند و شبانه بالهای همسرانشان را رنگ م کنند و صبح به ترفندی تا سر تپه می آورندشان و در نگاه مبهوتشان سینه شان را می شکافند و از لیس دم پرها هم که بوی آمونیاک گرفته نخواهند گذشت و نسل کلاغهای زود باور هم برداشته می شود و بعد از ظهر سر این کاج و آن کاج می نشینند و قارقار سر می دهند که زندگی همین است و کاری نمی شود کردش و بعد من بمانم و دنیا بماند و دسته ای کلاغ پیر و گشنه. اینجا خانه ها حوض ندارد. می دانم دست دست کنم این تپه قبرستان بچه کلاغها می شود و تمام.