Friday, July 02, 2004

به هر دري و هر دوستي دلم خواست که بگم که جمعه بعد از ظهر هاي تهران چقدر دلت را بلد است بگيرد.
فکر کردم دلم براي خودم گرفته ....
اما انگار دلم براي تو گرفته بود.....
اما نه انگاري ...
دلم براي دوستي مان گرفته .
دلم براي اين همه که من خواستم و تو خواسته اي
و اينهمه مقاومتي که مي کند.

اين بار تب و تابش نه به پاشويه و نه به دارو مي خوابد ... اين بار به هذيان نشسته .
لبهاي سرخابي و ترک ترک خورده و هزار زمزمه که خدايا هر کجا هست سلامت دارش .