Friday, September 05, 2003

-------
همون فضا . برداشت اول
طعم چوب و رنگ مداد سوسماري سياه رو از بر بود . قرمزاش به اين خوشمزگي نبود. فقط کيفش به اين بود که لباتو قرمز مي کرد . هيچ کس هم نمي تونست ايراد بگيره که چرا ماتيک زدي .
حالا ته مداد خوب لاي دندوناش له شده بود. نوکشم کم کم پخ پخ شده بود. حال تراشيدن هم نداشت . دلش مي خواست از دوسر مي تراشيدش . حالش نبود
دستش خورد به تنگ بلور سبز . افتاد . پودر شد .
از خواب پريد . مي لرزيد . دستش رو آروم گذاشت روي بالش . زل زد بهش . گرفتش بالا
نور چراغ کوچه از پنجره مي زد تو . زل زد به لرزش . بدش نيومد
عين تو فيلما بود. عين تو قصه ها . خود لرزش . شروع کرد به نوشتن . يه يادداشت کوچولو . مداد سوسماري سياه . لاي دندوناش گاز مي خورد . خيس مي خورد .
لرزش آروم مي گرفت . مي فهميد . سفت بغلش کرد . خوابش مي برد .
صبح يادم اومد که کاش براي گرفتن دو تا ماهي با يه ظرف خوشگل و يه عالمه تيله و صدف جنگيده بودم .
-----
همون فضا . برداشت دوم .

اگر نور کوچه نبود . اين در بسته اينقدر عمق پيدا نمي کرد . هميشه فکر کني بازه .
و هميشه اون مرد غول . بياد تا بالاي سرت . مي دوني که برگردي مي ره دوباره همون جا . تو درگاهي در . اما نفست به خدا اگه دربياد. بالاي سرت. صداي نفسش رو حبس مي کنه . فقط زل مي زنه . درست به پشت سرت . اينجوري شدي تا حالا . يکي زل بزنه بهت و بفهمي . حالا طرف يه مرد گنده است . تا شبا همه مي خوابن . مي ياد . تو درگاه در . مي بينه که چه جوري مي ترسم . مي چرخم به سمت ديوار. يه جوري بي سرو صدا مي ياد بالاي تخت . فقط مي فهمم که پاهاش مي خوره به لبه تخت . اينقدر مي ترسوندم تا يکهو برگردم به اميد اينکه بميرم از ترس . بر مي گردم . مي بينم هيبت گنده اش دوباره درگاه در رو گرفته .
صبح دوباره يادم مي ره که حوله رو پشت در آويزون نکنم . تا شبها اين هيبت شکل نگيره .

reject يك... اين براي چندين سال پيش بوده، وقتي دوستش بهش يه حرفي زده بود، كه تا زير گلوش رو بغض گرفت. اما به دوستش لبخند زد.
reject دو... اين يكي مال عمه‌هه بود.
reject سه... اون روز يادته؟ خودت رو خوشگل كرده بودي، كاري كه هيشكي نمي‌كنه. كاري كه هرگز قدرداني نشد. هرگز، درك، نشد.
reject چهار... اون روز تو خيابون؟ اين مال اون بود؟ فكر كنم. از خيابون رد مي‌شدين، همش دروغ بود.
reject پنج... شيش... هفت....
كم نيست، خيلي ساله. بقيه‌ش رو بلد نيستم بخدا. اما اينقدر زنگ مي‌زنم تا تو reject كني، كه ديگه هيچ reject ي تو دلت نمونه.
هيچي.

Monday, September 01, 2003

همشو سانسور مي‌كنم. اينطوري خيلي امن‌تره. سانسور مي‌كنم، با يه قيچي خيييلي بزرگ.
ساقه‌ي گل سرخها رو مثل خيار سالادي مي‌كنم، بعد گلبرگهاش يكي يكي مي‌كنم، مي‌ريزم روي يه حوض آب، اون گوشه‌ي ذهنم.
دوستت دارمها رو، گاهي مي‌كنم سرفه، گاهي سكوت،
اينارو شاگردي كردم كه ياد گرفتم. سالهاي سال...
عمراً اگر به اين راحتي بتوني ازم بگيريشون

Sunday, August 31, 2003

اطلاعيه
"براي خواص "
تا اطلاع ثانوي از پذيرش کليه موارد زير معذورم :
هر گونه پيغام موبايلي ( همون اس ام اس شما )
هرگونه تماس تلفني
هرگونه تماس موبايلي
هرگونه ايميل
هر قرار ملاقات حضوري
هر گونه پيغام ياهويي (‌همون اف لاين مسج )
هرگونه تلگراف
هر گونه کبوتر
هرگونه ارتباط ذهني
هرگونه نظر(‌همون کامنت خودمون )
و هرگونه ابتکاري براي برقراري يا ادامه رابطه

اينقدر هم بي شعور و غير منطقي شده ام که از انجام کليه موارد زير معذورم :
هرگونه معذرت خواهي
هرگونه توضيح اضافي
هرگونه احساس مسووليت
هرگونه بيان جملات عاطفي
هرگونه تجديد نظر
هرگونه عشوه
هرگونه کرشمه
هرگونه شيطنت
هرگونه قوي بودن
هرگونه توجيه
هرگونه خداحافظي
هرگونه شنيدن صحبت هاي طرف مقابل
هرگونه پذيرش
هرگونه فکر
هرگونه آدم بودن
هرگونه عين قبل بودن