Friday, September 05, 2003

reject يك... اين براي چندين سال پيش بوده، وقتي دوستش بهش يه حرفي زده بود، كه تا زير گلوش رو بغض گرفت. اما به دوستش لبخند زد.
reject دو... اين يكي مال عمه‌هه بود.
reject سه... اون روز يادته؟ خودت رو خوشگل كرده بودي، كاري كه هيشكي نمي‌كنه. كاري كه هرگز قدرداني نشد. هرگز، درك، نشد.
reject چهار... اون روز تو خيابون؟ اين مال اون بود؟ فكر كنم. از خيابون رد مي‌شدين، همش دروغ بود.
reject پنج... شيش... هفت....
كم نيست، خيلي ساله. بقيه‌ش رو بلد نيستم بخدا. اما اينقدر زنگ مي‌زنم تا تو reject كني، كه ديگه هيچ reject ي تو دلت نمونه.
هيچي.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home