نمي شه . وقتي اينقدر ناشي ام هي حواله ات بدم به آرشيوم . اصلا چه اصراريه که همه حسها رو همون طور که قبلا گفتم بگم .
مخصوصا که اين امروزيه خيلي عجيب بود. مي دوني چه جوري عجيب بود؟
نمي گم که الان موقع اش نيست که بگم
در ضمن اگه بدوني که چي کار کردي با من ؟!
کار مهمي نکردي .
خودش اتفاق افتاد.
Thursday, August 28, 2003
Previous Posts
- برداشتی از چند معاشرت از پیش تعیین نشده یا شده : 1...
- دخترک ! اگر لفظ مناسبي باشد . حدود سي سال شايد. رو...
- هر کاري کردم نشد تو بلاگر فارسي بزنم . تا بالاخره ...
- هر دفعه با دقت نگاهش می کنم . اول فکر کردم همون دخ...
- چی می شه که یکهو دلم می خواد یه کاری بکنم ؟ بعد می...
- دستش را روی زنگ گذاشته بود. زنگ صدای عجیبی می داد...
- نور- سایه - موسیقی فریاد می زند ء برقص ء برقص نو...
- به رهی دیدم برگ خزان پجمرده ( منظور از ج همون ر سه...
- اعلام وضعیت : خستگی . بی حوصلگی. بغض دائم . سرازیر...
- خوب تا لحظه آخر داشتم كارها را راست و ريس مي كردم ...
0 Comments:
Post a Comment
<< Home