Sunday, August 25, 2002

چقدر ديروز براش از انتخاب و ... حرف زدم. خودم فكر مي كنم كه اينهمه نسخه كه برايش مي پيچم فايده داره يا نه. درست مثل علم پزشكي مي مونه. درست مثل عزيز من كه در بيمارستانه و دكتر ها همه چيز را هم مي دونند و هم نمي دونند. مي گن به تجربه اين ترميم مي شه اين خودش خوب مي شه اون دست خداست و ... و من هم براش همين طوري گفتم كه به تجربه ازدواج اينه. انتخاب اينه و خودش اين طوري مي شه و ...
ولي من يه چيز ديگه هم گفتم . اينكه ازدواج مثل دونه اي است كه ما مي كاريم. اگر اين دونه را درست انتخاب كرده باشيم، يعني سالم باشه ، نژادش خوب باشه و ... تازه مهمه كه خاك و محيط دور و برش چه طور باشه. آفتاب مي گيره . خاكش حاصل خيزه . كود داره، املاح داره . بعد از همه اين ها تازه اصل مطلب. يادت مي مونه به موقع بهش آب بدي ؟
من خودم دونه را بالاخره : صداقت
خاك: خانواده و اطرافيان ( حتما آت آشغالها را زود الك كنيد )
محيط : محيط
آب دادن هر روز: هر روز بايد يادت باشه كه دونه اي كاشتي كه در مقابلش مسوولي.

-

نمي دونم الان چه حالي داره بايد شتاب زده انتخاب كنه. تازه وقتي كه وقت داري هم آخرش مجبوري شتاب زده تصميم بگيري . مي گي كه خيلي فكر كردي ولي همش خيال بافي و تسليمه . و بالاخره ناگهان تصميم مي گيري و عاقبت پاش واميستي.
ازدواج تجربه خوبيه اگه مسوولانه به اين تجربه نگاه كنيم.
خيلي قصه ها دارم كه بگم.

وقتي عصباني مي شم، يه چيزي تمام اجزاي صورتم رو از تو مي كشه. انگار كه واقعا يه كش به صورتم بستن و مي كشند در نتيجه صورتم درهم و خفه مي شه و همه مي فهمند كه عصبانيم. امروز به همكارم مي گفتم كه قبل از اينكه بره پيش رييس يه ذره شراب بخوره كه آروم بشه و گريه اش نگيره ولي ترسيدم بدتر گريه كنه. ولي خودم اگه يه ذره بخورم شايد حالم خوب شه ديگه صورتم جمع نشه. اصلا دلم نمي خواد حتي فكر كنه كه من عصبانيم. واقعا ازش نمي ترسم و برام ارزشي نداره ولي عصباني مي شم.
اي خدا آدم را خوار نكني. دلم مي خواد ديگه از همين حالا نيام سر كار ولي به پولش نياز دارم. خرج خانواده مي دم. ولي زندگي با عزت را بيشتر دوست دارم. گير كردم. تو بودي چي كار مي كردي؟ تو كه اصلا تو اين شرايط گير نكردي. تو هميشه موفق بودي و هيچ وقت محتاج نشدي. من هم نشدم حد اقل همه اين طوري فكر مي كنند و اين عاليه
همه به من غبطه مي خورند كه اينقدر با غرورم و بي نياز ولي الن بين اين دو تصوير خودم گير كردم. كش اومده و محتاج يه قرون حقوق و از اون طرف بي نياز و مغرور.

پائيز- خيابان- تاكسي
هوا هنوز گرماي تابستان را دارد.
به طرف دانشكده مي روم
از برخورد هر جسمي يا نفسي با بدنم چندشم مي شود .
بويي كه درون تاكسي پيچيده هوا را سنگين تر و مرا بي حوصله ترمي كند.
يكي سوار مي شود .
من دركنار كسي كه نمي بينمش ولي از جنس من نيست قرارمي گيرم .
چقدر حسش مي كنم . جذبه اي از جسم او برمي خيزد و من خود را كنار نمي كشم .
اين بار كيفم را بين خود وغريبه حائل نمي كنم . از حرارتي كه آرام و خاموش از او به من مي رسد لذت مي برم . ناگهان هوشيار مي شوم تا خودم را به كناري بكشم . اما چيزي دروجودم مي گويد اين بوي شهوت و اين بدن غريبه ....
خودم را كمي رها مي كنم تا بازويم به بازويش بچسبد .

پائيز - خيابان - تاكسي
به طرف شركت مي روم
كسي كنارم نيست
چهار سال پيش بود . دلم براي بازوي غريبه تنگ شده .
امروز آسمان سرخ است . بوي شهوت مي دهد.

- الو
- بله
- سلام
- سلاااااااااااااااااااااااااااااام ( با هيجان)
- خوبي ؟
- خوبم . امروز وقتي زنگ زدي سر يه قراربودم نتونستم جلوي دختره باهات حرف بزنم .
- خوب بود؟ ( با لحني درجستجوي يه نه بزرگ )
- اي
- تورويا بودي ؟
-اي
- دائم تو رويايي ؟
- اي
- بيشتر فكر مي كني يا تو رويا مي ري ؟
- فقط با تو به روياهام مي رم
- خوش مي گذره ؟ ( ذوق خودش رو در اين سوال پنهان مي كنه )
- با تو آره . خيلي دوستت دارم
- ديگه چه خبر ؟ ( هميشه همينطوري از شنيدن آنچه دوست دارد طفره مي رود)
- هيچ
-...
-...
.
.
.
(‌مقداري از اصل مكالمه به دلايلي مجوز پخش نگرفته )
- خوب . جمله آخرو خداحافظ.
- جمله آخر فقط مي تواند دوستت دارم باشد.
- غير از اين بي معرفتي است .( اين بارهم كه كلام كامل مي شود .... ارتباط مخابراتي ناقص مي ماند) الو.......الووووووو.....الو ......اه .
كاش يكبار تمام شجاعت عالم به سراغم مي آمد و دوستت دارم را برايش بازي مي كردم .