Sunday, August 25, 2002

وقتي عصباني مي شم، يه چيزي تمام اجزاي صورتم رو از تو مي كشه. انگار كه واقعا يه كش به صورتم بستن و مي كشند در نتيجه صورتم درهم و خفه مي شه و همه مي فهمند كه عصبانيم. امروز به همكارم مي گفتم كه قبل از اينكه بره پيش رييس يه ذره شراب بخوره كه آروم بشه و گريه اش نگيره ولي ترسيدم بدتر گريه كنه. ولي خودم اگه يه ذره بخورم شايد حالم خوب شه ديگه صورتم جمع نشه. اصلا دلم نمي خواد حتي فكر كنه كه من عصبانيم. واقعا ازش نمي ترسم و برام ارزشي نداره ولي عصباني مي شم.
اي خدا آدم را خوار نكني. دلم مي خواد ديگه از همين حالا نيام سر كار ولي به پولش نياز دارم. خرج خانواده مي دم. ولي زندگي با عزت را بيشتر دوست دارم. گير كردم. تو بودي چي كار مي كردي؟ تو كه اصلا تو اين شرايط گير نكردي. تو هميشه موفق بودي و هيچ وقت محتاج نشدي. من هم نشدم حد اقل همه اين طوري فكر مي كنند و اين عاليه
همه به من غبطه مي خورند كه اينقدر با غرورم و بي نياز ولي الن بين اين دو تصوير خودم گير كردم. كش اومده و محتاج يه قرون حقوق و از اون طرف بي نياز و مغرور.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home