Saturday, August 24, 2002

دور و برم يه عالمه دوست دارم كه همه شان دغدغه ازدواج كردن دارند. خلاصه يه جوري شده كه اكثرا صحبت من با اونها درباره ازدواج و روابط با ديگري و اينها مي شه . اينقدر تز تكراري خودم رو تكراركردم كه فكر مي كنم ديگه نبايد باهيچ كدومشون صحبت از ازدواج كنم . اما دراين ميان يكي هست كه تازه عقد كرده اما وسوسه تجرد امانش رو بريده و كلي قاطي كرده . اين وسوسه براي هر آدم سالمي پيش مياد و مهم برخورد با اونه ( وسوسه منو خوندي ؟) اگرخيلي بخواي باهاش كلنجاربري داغون مي شي . عزيز من معتقد كه بايد بي خيال شي و بهش خيلي فكر نكني . بعد از اينكه ازدواج كردي ديگه نبايد فكر كني . ولي خود من نمي تونم مثل اون باشم . چرا؟
چراي من مهم نيست . مهم اينه كه هر آدمي پراز قطعه است و براي هر قطعه خودت احتياج به يه جور مراقبت و ارضا داري و كمتر كسي پيدا مي شه كه تونسته باشه اكثر تيكه پاره هاي آدم رو پركنه و همين كه يكي پيدا مي شه كه توانايي پركردن خلا باقي مونده رو داره وسوسه مي شي . طرف تو باحاله اما خوشگل نيست پس تو دربرابر زيبايي ديگري وسوسه مي شي . خوشگله ولي توانا نيست پس تودربرابر يه قدرت و توانايي بالا وسوسه مي شي . همه اينها هست ولي سكسي نيست . با بدنش آشنا و مانوسي ولي با روحت غريبه است و...
خلاصه هميشه دليلي براي وسوسه هست حتي اگر تمرين كني كه با تئوري شل سيوراستاين زندگي كني كه قراره كسي كسي رو كامل نكنه وخودت كامل شي . اين وسوسه خودش بخشي از اون كامل شدن است .
اون چيزي كه گفتنش برام سخته اينه كه به دوستام بگم با وسوسه هاتون آشتي كنيد و مطمئن باشم با اين حرف اونها رو با خودم نمي كشم . مسووليت به تمامي با خودشان است . هنوزنه ياد گرفته ام و نه ياد داده ام كه مسووليت به تمامي با خودشان است . انگار منو براي اون بخشي شون انتخاب مي كنند كه هيچ مسووليتي نمي خواد بپذيره بعد كه تنها مي شوند آن دگر مي كنند . هنوز هم اگر دوستي در يه جايي بخواد كه من همدمش بشم امن امن مي شم و بعد هر دو پشيمان مي شويم .

0 Comments:

Post a Comment

<< Home