Wednesday, August 21, 2002

من دارم بي كار مي شم. الان اينجا نشسته ام و به خاطر عقل امير كه مي گه بشين تحمل كن - فردا حقوقت رو بگير بعد بيا بيرون و ... بگذريم.
اين بي كار شدن چيزي بوده كه از روز اول دلم مي خوست اتفاق بيفته. از روزي كه اومدم فقط توي رودربايستي تعارفهاي رياست محترم قرار گرفتم. خيلي بادم كرد. ولي باد نشدم. باور مي كنيد از اين كه باد نشدم عصباني شده. مي گه توي اندازه اي كه من مي خوام نيستي ! از نظر اون مديريت يعني شاشيدن به سرتاپاي آدم ها. ولي من توي توالت مي شاشم نه به سرتاپاي آدما. اصلا نمي دونم چي شده. چرا يكهو با من چپ شده. انگار تو دلش جمع شده. مي دوني حسوده و همه از من تعريف كردند و خودش هم عيبي در من نديده. از قدرت من ترسيده. باور كنيد دروغ نمي گم. ترسيده. من فردا هم مي يام. و بعد ديگه نمي يام. مي رم خونه استراحت و بعد هم كار. شاگرد و ...


-


از وقتي كه با شركت قبلي دعوام شد و بيكارشدم . چندي نگذشت كه دوباره مشغول يه كارديگه شدم . ولي فكر مي كنم كه برام سخته كه به آدمهاي دور و برم توضيح بدم كه چي كاره شدم . يه كاريه كه با من فاصله داره.
يه جورايي با تعاريف من از زندگي و كار فاصله داره و فقط پوله كه انگيزه ادامه مي شه برام . يه تابلويي هميشه از آينده خودم ترسيم مي كردم كه الان ازش خيلي دورم و اين رنجم مي ده . خستگي اتفاقهاي ناخوشايند هم مزيد برعلت شده و ديگه روحيه واقع بيني و پذيرشم هم كم شده . احساس مي كنم كه تسليم شرايط شدم و فقط به پشت افتادم و سعي مي كنم ضربه فني نشم . اشكال از منه يا شرايط ؟ آدمهاي موفق و قوي مي گن از تو و آدمهاي مثل من مي گن از شرايط . من خودم هم از دسته اولم !!!! و با پررويي تمام مي گم اشكال از منه . اگر اين بيماري كه دروجود من ريشه دوانده درمان شه . حتما يه بار ديگر شجاعتم را بدست خواهم آورد ولي اين بار تمام آن را و يه كار مي كنم كارستون . يكهو مي بيني همه چيز روكنارزدم . مگر اينكه اين بار همه چيز به خاطر من خودش رو تغيير بده .

0 Comments:

Post a Comment

<< Home