پائيز- خيابان- تاكسي
هوا هنوز گرماي تابستان را دارد.
به طرف دانشكده مي روم
از برخورد هر جسمي يا نفسي با بدنم چندشم مي شود .
بويي كه درون تاكسي پيچيده هوا را سنگين تر و مرا بي حوصله ترمي كند.
يكي سوار مي شود .
من دركنار كسي كه نمي بينمش ولي از جنس من نيست قرارمي گيرم .
چقدر حسش مي كنم . جذبه اي از جسم او برمي خيزد و من خود را كنار نمي كشم .
اين بار كيفم را بين خود وغريبه حائل نمي كنم . از حرارتي كه آرام و خاموش از او به من مي رسد لذت مي برم . ناگهان هوشيار مي شوم تا خودم را به كناري بكشم . اما چيزي دروجودم مي گويد اين بوي شهوت و اين بدن غريبه ....
خودم را كمي رها مي كنم تا بازويم به بازويش بچسبد .
پائيز - خيابان - تاكسي
به طرف شركت مي روم
كسي كنارم نيست
چهار سال پيش بود . دلم براي بازوي غريبه تنگ شده .
امروز آسمان سرخ است . بوي شهوت مي دهد.
Sunday, August 25, 2002
Previous Posts
- - الو - بله - سلام - سلااااااااااااااااااااااااا...
- دور و برم يه عالمه دوست دارم كه همه شان دغدغه ازدو...
- من دارم بي كار مي شم. الان اينجا نشسته ام و به خاط...
- يه نوشته قديمي ، به پشتوانه دوستم كه شجاعتم رو زيا...
- تا حالا شده يه جايي منتظر باشيد و دلتون نخواد كسي ...
- لاي لاي لاي موسيقي ، مي خواستم بگم زنده باد موسي...
- تاثيرو نفوذ خودتون را درديگران چقدر مي بينيد ؟ از ...
- چقدربده كه آدم بداهه بنويسه چقدربده كه ازتكنولوژي...
- مدتهاست كه فكر مي كنم براي شروع چي بنويسم يا اقلا ...
0 Comments:
Post a Comment
<< Home