Tuesday, December 09, 2003

کلی درباب اینکه جنسیت معنا داره یا نداره حرف زدی. درباب اینکه کشور ما درگیر دموکراسی است یا چه چیز دیگه هم حرف زدی. درباب اینکه فمینیسم چی می گه حرف زدی . درباب اینکه زن ومرد فرقی باهم ندارند حرف زدی . درباب اینکه زنان به قدرمردان مقصرند که هنوز خیلی کارها رو نمی تونند بکنند. من هی گوش کردم . تو هی زل زدی توی چشمام. آخرش من یک جمله برای گفتن بیشتر نداشتم. اما اون یک جمله به یک عالمه توضیح احتیاج داشت که اون همه توضیح به یک تخم گنده اما من این یکی رو نداشتم که بهت بگم : حالا که جنسیت معنا نداره می شه من تو رو ببوسم؟!

Sunday, December 07, 2003

چند تا شعر از آقای محمدعلی شاکری یکتا، نمی شناختمشان تا یک کتاب خریدم به قیمت سی وپنج تومان و حس داشت ، بسیار!!

***

مخمل آرامشی در قله های دور
وهم ژرف دره را در سینه می درید
مهر می لرزید،
آفتاب از قلعه افسانه ها سوی یقینی تلخ می لغزید.

***

سکوتم رود بی آرام و تندی
که ماهی در کدورت های موجش
و ماهیخوار در بالا و اوجش

***

لب آب می گذشتم که چراغ ماه ، شاید
به دو دیده ام بتابد.
غم تیرگی به جانم زد و ماه برنیامد.

***

آمد نفس بگیرد
درخلوت شبانه
بارسفر ببندد.
سوی سحربتازد
دربیکران پاکش
از جان و دل بخندد
شب زنده بود و هشیار
گفتش که راه ، تاریک
اما چراغ ، بسیار!

• با این آخری خوب حال می کنم .
• حالا که قراره معرفی کنم ، یه کتاب خیلی خوب هم تازگی خوندم . مجموعه داستان کوتاه به نام
" هولا...هولا..." نوشته خانم ناتاشا امیری . مجموعه خوبیه . نمی گم مخصوصا کدوم داستانهاش.
ولی بعد از هزارسال یه نویسنده ایرانی ، داستان کوتاه ایرانی ، یک خانوم خانوما گل کاشته .