Monday, August 02, 2004

اين دسته که بر گردن او مي بيني ....... دستي است که برگردن ياري بوده است ...----از حال من بپرسي ..... بايد بگويم که همه آرزوهاي دوستي مان را يک مردک بي ربطي خواسته که نقش بر آب کند..... بيا باورش نکنيم .....يک راه ديگر پيدا کنيم ..... دنيا را دور بزنيم .... از يک راه ديگر ....دوباره کنار هم بنشينم و گل بگوييم .... گل که نه از همه چيز بگوييم ... از همه آن که من فقط با تو مي گويم و بي نهايت هم کم آورد ...
--------در يک قاره هم که باشي باز يک ساعتم آرزوست .
-----قهر را با قاف مي نويسند و غريبه را با غين .... و بي خيال بقيه اش .
--------اينجا هم يکي ديگر از هزار جاست . نبود... شد.... يک صندلي و يک ميز ... روبرويش يک پنجره است ... در شش ماه سه بار و به هر سه بار حالي ... اينجا نوشته ام ... براي خودش قصه اي دارد و براي من حالي .... قلمم اگر خشک شده باشد هم به اينجا که مي رسد باز دلش هواي ديگري دارد....اينجا بخشي از غربت است . همه اش نيست .اينجا بخشي از مسير است و همه اش نيست . از اينجا که مي گذرم کلي تنها مي شوم.دلم براي آن بغضک تو چقدر تنگ است . من هميشه دلم خنده و لبخندت را خواسته مخصوصا که تنها کسي هستي که وقتي مي خندي . از نشاط خود مي گذري و براي همه نشاط من مي خندي. دلم هوايت را دارد عجيب . ديگر اسم اينهمه عشق را عوض نکن که وقتي از همه گذر کردم .... ديدم که فقط دلم مي خواهد براي تو زندگي کنم .فقط به روش خودم . اين يکي را بدون اينکه خشمگين شوي باور کن .
----