Wednesday, November 23, 2005

هر که فيل خواهد ، جور هندوستان کشد!!!
آقا اصلا ما فيل !

Monday, November 21, 2005

چاک پيراهنش جر خورده تا تقريبا زير بغلش براي همين هم وقتي اينجوري دمرو مي افته روي تخت يه جورايي همه جونش مي افته بيرون، همه جونش هم که نيافته اما اينقدر ازش کنار مي ره که بشه قوس کمرش را تا مرز دو تا قوس يکي از بالا و يکي از پائين ديد و بقيه اش سپرد دست ذهن تا عرق از گوشه ملاجت غلت بخوره و سر بخوره و زير گردنت را آن چنان قلقلک بده که دست ببري که پاکش کني و يا شايدم در همان ميانه بخارانيش و حواس اون رو به خودت پرت کني و وقتي که سرش را توي گودش شونه اش چرخوند چشمش بيافته به پنجره و نه فقط پنجره که به آسمون توي قاب پنجره و بگه « هاه » !
از صداي خشش فهميدم که هنوز دستش رو از زبري خط ريشش برنداشته که ديدم آسمون با يک خط نه خيلي ناصاف و نه خيلي صيقلي دو نيمه شده و نيمه پائين همه آبي به رنگ نگين انگشتر خانوم جان شده و آن يکي نيمه هم که حتما بالايي بود نارنجي شده عين نارنج هاي خونه آقاجون توي شيراز وقتي که با چوب فروشون مي کردي توي سبزي آب استخر. مي خواستم بهش بگم که هر دوتاي اين رنگها را قبلا ديدم يکي را هزار بار روي انگشت خانوم جان و يکي رو هم عيد که رفتيم شيراز ، اما به جاي همه اينها گفتم «‌هاه » !
همين جور که هر دوتا آرنجم روي دسته صندلي بود گردني کشيدم و قوسي هم اضافه اش کردم که ديدم آسمون دو نيمه شده و نيمي آبي و نيمي نارنجي که گفتم «‌ آهان» !شايدم زودتر از آنکه بايد گفتم و زودتر از آنکه بايد برگشتم که تا غلت نزده و همه چيز را بهم نزده بخزم توي جايش که سر بزنگاه رد نگاهش را گرفتم و زل زدم به پشت سرش و اينبار شايد گفتم « هاه»‌!
که ديدم نگاه مي کند به من ولي نگاهش مي گذرد تا پشت سرم که ديدم از پنجره پشت سري آسمان پر از ابر شده و همه هم بنفش و صورتي و قلمبه که شنيدم گفت انگاري « هاه» ! اين يکي رنگها شبيه به هيچ رنگي نبود جز به هزار زحمت نزديک به همان دو رنگ مداد رنگي بيست و چهار تايي که گفته و نگفته هاه را زير دستي که پشتم کشيد قورت دادم !