Thursday, September 20, 2007

تا نوجوانی ....

مقدمه اش همان موخره اش می توانست باشد،‌ اگر درس اخلاق می دادیم. وقتی سروش خان سوشیانت موضوع انشای این هفته را با یک لینک به گردن من انداخت، همه چیز شبیه به همان حس انشا نوشتن شد. همان که هفته ای یک ساعت یک جایی توی برنامه بود و همیشه شب آخر به دست من و دامن مادر ختم می شد. مادر هم که همیشه می گفت تو بنویس و من دستی به سر و گوشش می کشم. همان که شروعش سخت بود. صبح بلند می شدم و می دیدم خط شکسته مادر روی یک کاغذ چرکنویس لای دفتر انشا نشسته و بدو بدو پاکنویسش می کردم و همانطور که پاک نویس می کردم، می دیدم که از سر و گوش انشای اولیه چیزی نمانده. همان جا یاد گرفتم که عیسی یک جور دیگری پیغمبر است و کتابش انجیل است. رومن رولان نویسنده است، نجف خان دریابندری با مزه است. سهراب شاعر است. سیاوش دو تا داریم یکی اش شعر بود و یکی اش شاعر. اشرف هم دو تا بود. زنها النگو ها شان را برای چه به مصدق دادند. مادر هم عاشق بود. بعد هم می رفتم مدرسه ، ردیف آخر می نشستم و سه چهار تا انشای یک صفحه و نیمی برای بقیه می نوشتم تا تلافی عشق مادر را سر یکی دیگر خالی کنم. این شد که انشای من هیچ وقت بالای هفده نشد و انشای بقیه همیشه بیست. تقصیر مادر بود، به موضوع پایبند نمی ماند. نمره ملاک نبود. همان شد که من از مادر باهوش تر شدم. من زبان شیرینی را می دانستم که معلم ها را به وجد می آورد. برای بقیه انشای معلم پسند می نوشتم و خودم با انشاهای مادر عصیان می کردم. یک ساعت کلاس انشا هر سال تا سوم دبیرستان ، تمرین همان شعر خوانی های دربار فلان قبله عالم، ظل السلطانی را می داد که مادر زیر بارش نمی رفت.

---

موسیقی انتخابی

برد ایران از استرالیا، آقا عباس خان کیارستمی،‌ آقا محمد خان مصدق ، دایی جان ناپلون، آقامون فردوسی ، تختی ، پوریای ولی. آرش خان کمانگیر، ملوک ضرابی و رعناش ،‌ رضازاده، شاملو، نون سنگک، بوی عید، بوی بلال جلوی پارک، صف جشنواره،‌ نیمروی درکه،‌کتابفروشی جلوی دانشگاه، بوی خاک باران خورده،‌ ساندویچ لای نون سفید... همه اینها رو این آلیسون خانوم کانادایی هم داره،‌نصفش رو می گه تاریخ ، نصفش رو می گه خاطره و بقیه اش رو هم می گه نوستالژیا،‌ برای همین می گوید هیج چیز جای آن را نمی گیرد. من به همان می گویم وطن! و وقتی از او می پرسند که Where are you from? در جواب می گوید:‌ Earth و شنیدم که یکی گفت:‌ Where the hell is that?! آلیسون می خواهد سفر کند. مدتی افریقا و مدتی آسیای دور. می خواهد با تجارت الماس مبارزه کند. می خواهد اسپرم یک مرد سیاه را در دلش بکارد و یک بچه دو رگه بدنیا بیاورد و ترجیحا جایی میانه اقیانوس آرام. یا حتی زیر آب . جایی متعلق به زمین. آلیسون یک بچه نامه ای در افریقا دارد از همانها که ماهی سی دلار می دهی و همان کفاف تحصیل بچه را می کند. آلیسون می خواهد از یک شهر به شهر دیگر برود و در کافه های آن شهرها کار کند و رنگ پوستش با آفتاب هر منطقه تیره و روشن شود. آلیسون حرف سروش را می زند که وطن را خودش انتخاب نکرده و می خندد و می گوید بیچاره وطن. یک خط که دور یک تیکه زمین کشیده اند،‌ولی چقدر مسوولیت دارد. می گوید وطن بودن مثل مادر بودن است. همان مادر الکلی که بچه اش را فراموش می کند، مادری که بچه اش را مثل فرشته ... (‌یک اسمی گفت که یادم رفته)‌ نگهبانی می کند و مادری که جنازه بچه اش را در دامنش می گذارند، چه در خیابانهای هارلم چاقو خورده باشد، چه در جنگ برای وطن! می گوید زن افریقایی که بی خبر بچه مبتلا به ایدز به دنیا می آورد وطن است. بچه با مهر ایدز بر پیشانی سخت تر می ماند و آسان تر می میرد. بچه ای که مادر زیبا و شیک پوشش ، همه چیز را برایش مهیا می کند آسان تر می ماند و سخت تر می میرد، آلیسون حرف می زند. آلیسون از دوستی با آدمهای وطنهای دیگر به وجد می آید. آلیسون عاشق دوغ آبعلی می شود. آلیسون اصرار دارد که خوشمزه ترین غذای دنیا فلافل لبنانی است. آلیسون گلدانهای شمعدانی اش را قبل از ورود من آب می دهد تا بوی خاک باران خورده بیاید.

-----

قبل از میان سالی ....

سبزی را آنقدر سرخ می کنم تا سیاه شود و گوشت را آنقدر می پزم تا قهوه ای تیره شود، یک قرمه سبزی حسابی می شود، غذای ما هم نشانه تمدن ما و سلیقه ما است. و هر چه که عمیق سرخ و پخته نشده باشد، ایییییی،‌ ملتهای سوسک خور و مارمولک خور غیر متمدن را بگو،‌اییییی. اگر دستم نرسید به مارمولک، پای قورباغه را نیش کشیدم در خلوت و مزه مرغ و ماهی اعلا می داد. در عنفوان میان سالی قورباغه خور صحرا نشین شدم.

------

موسیقی زمینه

یک عمری پول نفتمان را بردند،‌ سر و کونشان را لخت کردند، حکومتهای مذهبی و دیکتاتورهای ترسوی دوزاری را بر حکومت نشاندن،‌ می دانستند که ملت ایران، ملت عرب نیست که شکمش را سیر کنی و برش حکومت کنی،‌ می دانستند ملت ایران ملت هند و پاکستان نیست که به گشنگی و فقر تن دهد. قبل از انقلاب با دلار هفت تومان سالی دوبار می شد سفر اروپا رفت. ملت تحصیل کرده ، هنر نزد ایرانیان است و بس. زنان ایرانی اینقدر موهاشان را رنگ کردند و لاک زدند تا حکومت از رو رفت. این خارجی ها خیلی خنگند،‌برای همین جوانهای ما که می روند خارج گل می کنند. این ملت گوسفند اند. یک رضاشاه فقط می تواند این مملکت را اداره کند. هاشمی از همه شان بهتر است،‌نرم است،‌ به رابطه با آمریکا راضی است. خانه در دبی می فروشد. وای دبی ، تمام اساس خانه جدیدم را در آجودانیه از آیکیای دبی می آورم. بچه ام را کانادا به دنیا می آورم. این مملکت به ته رسیده. این زنهایی که می روند جلوی دادگاه جیغ جیغ می کنند، دیوانه اند. مگر این حکومت با این چیزها عوض می شود. این ملت لیاقتش همین است. دانشگاه امریکایی دبی و دانشگاه کانادایی قشم. یک پسر اینجا و یک دختر آنجا هتل داری، کی گفته فقط دکتری و مهندسی رشته است. موهای بافته و ابروهای نازک شبیه به زنهای خارجی، تو با آن سبیل و ابروهای پر. کی گفته خارجی ها این شکلی اند. آنقدر راحتند که نگو. زنهاشون حتی موی پاشون را نمی زنند. مردهاشون موهای سینه شان را اپیلاسیون می کنند. افغانستان همین حالا شم از ما جلو زده. انرژی هسته ای حق مسلم ماست. باریکلا عابدزاده. هر چی خنگ و دهاتی بود رفت جنگ که از سهمیه استفاده کنه. خداداد بچه دهاتی پول دید خودشو تو کافی شاپهای فرشته گم کرد. مهران مدیری سوپاپ حکومت است. سعید امامی را که کشتوندن، همه اطلاعاتی ها بریدند. گنجی شجاع ترین مردی است که این مملکت به خودش دیده . سنی ها از ما خیلی عقب مونده ترند. تورنتو رو هم عین لس آنجلس به گه کشیدن، بس که ایرانی ریخته. احترامی که این خارجی ها به ما می ذارند تو مملکت خودمون بهمون نمی ذارن. ابراهیم نبوی با مزه ترین و سیاسی ترین و باهوش ترین ،‌وای خیلی بامزه است. از این به بعد هرکی همجنس باز نیست مارمولک خور است. معلومه که از شوهرهایشان جدا می شن، مرد ایرانی فکر کرده اینجا هم ایرانه که هرچی خواست توی سر زنش بزنه، اینجا زنه یک تی پا می زنه در کونش و نصف دارایش رو هم می گیره. خیلی مخت بسته است که حاضر نیستی آن لاین با من چت کنی . می شه من مدارکم رو بفرستم کارم رو درست کنی بیام کانادا. آقا این ملت عراق خیلی مذهبی و عقب موندن. ‌ تو آخه چی سرت می شه ترک خر،‌ ترک خر خودتی بد اصفهانی. یکی از بچه های آژانس داد بردم خونه دیدم. این زهرا ابراهیمی یک کارایی با این پسره می کرد که من تو خلوتم هم روم نمی شد نگاه کنم، خواستین می دم ببینین. شما ها هی وطن وطن می کنین و دلت هی تنگ می شه و گریه می کنی . بابا رشتیه دیگه! هر چی فیلم ایرانی نشون می دن از فلاکت و بدبختیه ، کی ما اینجوری بودیم. ما تو شمال تهران زندگی می کردیم ،‌هم کامپیوتر داشتیم ،‌هم ماهواره ، هم دانشگاه رفتیم،‌هم ویسکی می خوردیم،‌ هم ماشین سوار می شدیم،‌هم کار می کردیم و پول در می آوردیم. اینها همش تبلیغاته. می دونی موز هستی یعنی چی ؟ از یک تریاکی دیگه چه توقعی دارین. بهش گفتن یکی هم درباره علی بخون . شما زنهای ایرونی خودتون مقصرین که مردا توی سرتون می زنن. بابا می یاد اینجا می شینه نه علف می کشه، نه چیزی می خوره یک جوری تو ذق می زنه. اگر پدر و مادرم رو هم بیارم دیگه کاری با ایران ندارم. شما این فیلپ گلس رو بگیر باهاش علف بزن. پسرای ایرونی جون به جونشون کنن، همه زنها را .... می بینن. خاتمی تحصیل کرده شون بود. من به ملیتم افتخار هم می کنم. هر کی ازم می پرسه Where are you from? سرم رو بالا می گیرم و می گم I am Persian . ما تاریخ دوهزار و پانصد ساله داریم فقط بیست و شش سالش رو اینا گند زدن. کلمه پیژامه از فارسی رفته به فرانسه. من ایران هم که بودم بوی فرند داشتم. همه ایرانی ها که این زنهای چادر سیاه که رو به دوربین جیغ جیغ می کنند نیستند. بابا عرق دیگه ، بالاخره آدم به تختش هم عادت می کنه می خوای به جایی که بیست ،‌سی سال زندگی کرده عادت نکنه؟‌ از دختر خارجی توقعش هست اما دختر ایرونی سنگینه و متین. اگه ندی که کارت را نمی افته، باید ۱۵۰۰۰۰۰ تومن بذاری لای پرونده. اسم بچه هام رو می ذارم سام و نیک ، چیه بابا اسم ما رو نمی تونن تلفظ کنن بچه خجالت می کشه، نخیر قربان، اینها همه اسمهای اصیل ایرانیه. بابا پول کیبل نده، اینجا ایرونی ها قفل دیجیتال رو شکوندن، مجانی پیپر ویو ببین. سه تا بسته بهمن کوچیک بیار این همکارای من عاشقش شدن. مردم آمریکای لاتین خیلی شاد و سر زنده ان،‌شیرازی ها کون گشادن بابا همه اش رو تپه تلویزیون ولو اند. خاتمی از خودشون بود. با ایرانی ها زیاد رفت و آمد نمی کنم. فضولن و همش سرشون تو کار همه. حرف در آر ،‌اوه.. خارجی ها خیلی بهترن. اینها که آقا فرهنگ ندارن. صد سال تاریخ دارن اسمش رو می ذارن فرهنگ!

------

سرود ملی تا انقلاب بعدی!
سر زد از افق مهر خاوران.....

-------

سمفونی زمین

رنگ ، صدا ، آبی، پاییز ، کوه ، باران ، خنده بلند، نان ، خورشید، رقص ، بوی برنج ، درد زایمان ، بوی اتو،‌ دندان شیری ، بوی گوجه سر جالیز، سینه های زن ، صدای آبشار، بوی ناف ، شجاعت، چروک صورت ، تشنگی، پسر همسایه ، سوزش جای تیغ، ترس از پدر ، بوی دهان ناشتا، عصیان جوانی ، رقابت ،‌بوی شاش ، غروب روزهای تعطیل، جای زخم، طلوع بنفش و نارنجی، عزاداری، شرم اولین عریانی، بوی خاک خیس، بوی پا،‌ اخم ، قهقهه ، مرگ نهنگها، فشار مثانه، مرگ فرزند، بوی بیمارستان، کپک نان، ماه کامل، عشق اول، تاول پشت پا و ...............

----

نمی خواهم مشق به گردن کسی بیاندازم، اما اگر قرار بود از کسی دعوت کنم که برایم از وطن بگوید می گفتم: یونی خانوم و صراحتش،‌ خرمگس خاتون و جادویش، کرگدن سلطان و معرکه گیری اش، سرخاب بانو و صندوق خانه اش، حاجی عرایض و ماندنش ، آقا بزرگ و جملات قصارش ، آرش خان و فلسفه اش و جناب ماه می و بی دستگی وطنش و گوزن مهربان و پیازولوژی اش و سایه خانم هم که حتما از سفر رسیده و نرسیده بیایند و ..... خیلی های دیگر بیایند به صرف قهوه دور هم بشینیم و ....و.... و .....