Friday, June 17, 2005

اين عاشقانه آرام، اين هستي لايعقل، اين مستي وسيع، .....

پس اين همه ....

تالاپ افتادن دلم..........

بيشتر شبيه به دل شوره

اين عاشقانه آرام

اين همه لايعقل و وسيع ......

Thursday, June 16, 2005

شنوايي اش آستانه دارد، همون، حد دارد، هم حد بالا و هم حد پائين، هميشه بايد اين ميانه را بگيرم، شايد که بشنود.
------------------------------
تصوير آن پسر که يک سره حرف مي زد و مي خنديد و مي خنداند با يک عکس سياه سفيد که مردي خم و خيره روي رگ بازويش خيره مانده جابه جا مي شود و يک لحظه را با او تجربه مي کنم، درست لحظه اي که هم او هم با همه بالايي دوزاريش افتاد که دير شده ، بالاي حد، بيش از حد، بيش از اندازه ، بيش از واحد، بيش از آن ، اور دز.
دلم از ته گرفت.
-----------------------------
سه تا بود، کلک يکي اش را بالاخره کندم، اين دوتا چرا يکهو اينقدر گنده شدن
----------------------------
من دلم عجيب براي او تنگ است و امروز فکر مي کردم که او براي سهم من از زندگي همو هيچ کم و بيش دل خوش دمي دلتنگي به آغوش نرم و سفيد و آرام و رخوت و هجوم و تمام و من .
-----------------------------