Thursday, June 16, 2005

شنوايي اش آستانه دارد، همون، حد دارد، هم حد بالا و هم حد پائين، هميشه بايد اين ميانه را بگيرم، شايد که بشنود.
------------------------------
تصوير آن پسر که يک سره حرف مي زد و مي خنديد و مي خنداند با يک عکس سياه سفيد که مردي خم و خيره روي رگ بازويش خيره مانده جابه جا مي شود و يک لحظه را با او تجربه مي کنم، درست لحظه اي که هم او هم با همه بالايي دوزاريش افتاد که دير شده ، بالاي حد، بيش از حد، بيش از اندازه ، بيش از واحد، بيش از آن ، اور دز.
دلم از ته گرفت.
-----------------------------
سه تا بود، کلک يکي اش را بالاخره کندم، اين دوتا چرا يکهو اينقدر گنده شدن
----------------------------
من دلم عجيب براي او تنگ است و امروز فکر مي کردم که او براي سهم من از زندگي همو هيچ کم و بيش دل خوش دمي دلتنگي به آغوش نرم و سفيد و آرام و رخوت و هجوم و تمام و من .
-----------------------------

0 Comments:

Post a Comment

<< Home