Sunday, October 02, 2005

.......
از دور هم مي ديدم که کسي دور هيچ کدام از ميزهاي گرد ننشسته، تمام راه را با حالتي شبيه به يورتمه آمده بودم که دير نرسم. کلا با اين تيپ امروز نمي شه خيلي وقتي ديرم مي شه بدوم. بايد يه حالتي شبيه به خونسردي داشته باشم و گاهي دور از چشم بقيه يه شلنگ تخته بلندتري بندازم. نزديک تر هم که شدم کسي ننشسته بود. حتي سرم را خم کردم و نقطه کور پشت ستون را هم نگاه کردم. از اين که باز هم سر قرار دير مي آمد هم شاکي بودم هم خوشحال. من خودم يک ربع دير رسيده بودم و اگر او هر لحظه مي رسيد، مي شد که فقط با يک نگاه بفهمانم که من مدت طولاني در انتظارش بودم. از همه مهمتر احساس گناه دير رسيدن سر قرار جايش را به طلبکاري مي داد که در آن لحظه هر چه بود حس آرام تري بود. تصميم گرفتم به کتابخانه بروم که دور تا دورش شيشه بود و در زاويه اي بنشينم که از هر طرف که رسيد ببينمش. ايميل هم چک کردم و ديدم که ايميل زده که سه ساعت دير تر مي آيد يا اصلا قرار را به روز ديگري موکول کنيم. من ديشب ساعت يازده شب ايميل هام را چک کردم و چيزي نبود. معلوم بود که لحظه آخر اين ايميل را زده و حتي بهانه اش براي نيامدن تخمي بود. درست عين بهانه هايي که من براي کنسل کردن هر چيزي مي آوردم. نه هرچيزي اما چيزهايي از اين دست. تمام مدت که ايميل را مي خواندم در ديد چشم راستم يک قرمزي وسط يک سفيدي قرار داشت. يک اعلان نه چندان بزرگ روي کاغذ گلاسه براق سفيد و يک نوار قرمز براق زير نوشته ها که به شدت توي چشم مي زد. " The Library is Wireless!"گوشه چشمم ديگر حتي نمي پريد درد مي کرد. شايد سيستم Wireless شبيه به موبايل باشد و سرطان زاست و من دارم هر لحظه در معرض سرطان مغز قرار مي گرفتم و براي همين گوشه شقيقه ها درد گرفته بودند. بدنم داشت هشدار مي داد که هرچه زودتر کتابخانه را ترک کنم. برايش بالاخره ايميل زدم که اصلا من امروز ديرتر نمي توانم و بهتر است قرار به روز ديگري موکول شود. بعد هم يک ايميل خيلي صميمانه براي يک دوست دور زدم. حالا غير از سرطاني که تهديدم مي کرد. شخصيت کتابي که مي خواندم و گويش او رويم تاثير گذاشته بود و نمي توانستم او نباشم. کتاب بسته روي ميز کنارم بود اما من هنوز داشتم مي خواندمش و چون باور داشتم که هيچ استعدادي در زمينه جادوگري ندارم ، احتمال دادم که اين هم از اثرات همين سيستم Wireless باشد. وقتي به توانايي هاي اين سيستم بيشتر و بيشتر پي بردم حتي مي توانستم به مغز پسري که براي بار سوم از روبرويم رد مي شد دسترسي پيدا کنم و بفهمم که من را زني بسيار زيبا و جذاب با کلاهي شيک مي بيند و به شدت دلش مي خواهد که سر صحبت را با من باز کند و اين کلا خلاف عقلانيت مي داند. خواستم که بروم و همه اينها را بهش بگويم که خيالش راحت شود اما از ترس اينکه فکر کند من هم به او علاقه مند هستم جلوي خودم را گرفتم. بدترين مزيت اين سيستم Wireless پارازيت هايي است که گاهي مي شنوي. شايدم من هنوز خوب بلد نيستم از آن استفاده کنم و براي همين بوي سير و صداي خاص مردي که کنارم نشسته دائما روي اعصابم مي رود. اين سيستم Wireless حتي به گونه اي کار مي کند که با تنگ کردن چشم يا تمرکز روي صدايي خاص گاهي قوي تر يا ضعيف تر مي شود. اما بوي سير همچنان مي آيد. براي اينکه يک شگرد ديگري از اين سيستم را کشف کنم تصميم گرفتم که به کامپيوترم در خانه وصل شوم . اما به جاي اينکه به کامپيوتر مستقيما وصل شوم هر بار از در ورودي وارد مي شدم. يک دور در آشپزخانه مي زدم و بعد کامپيوتر خاموش را نگاه مي کردم و مي فهميدم که اين مقدور نيست و بايد تازه کامپيوتر را روشن کنم و دوباره از در وارد مي شدم و در آشپزخانه دور مي زدم و حتي درب يخچال را هم گاهي باز مي کردم و به ظرف سالاد نگاه مي کردم و بعد مي رفتم سراغ کامپيوتر که خاموش بود. کلي طول کشيد تا فهميدم که سيستم Wireless اولويت بندي مي کند و دليل اينکه من به کامپيوترم در خانه وصل نمي شم . اين است که گشنه ام است و هر بار قبل از اطاق به آشپزخانه مي رود و در يخچال را باز مي کند و به تنها محتوي يخچال خيره مي ماند. يا اين بوي سير نيمه هضم شده که از روزنه هاي پوست کسي اين نزديکي ها بيرون مي زند هم حتي يک اولويت است . اين سيستم حتي به مغز من هم فرمان مي دهد و گاهي کنترل آن رااز دست من خارج مي کند. فکر کنم اصلا درد شقيقه ها به دليل سرطان نيست و يک سري چيپ و سنسور در گوشه کنار سر هر کسي که براي اولين بار وارد اين سيستم مي شود وارد مي کنند. آنها حتي ديده نمي شوند . اما حس مي شوند بعد به جاي مغز شما يا بهتر است بگويم به مغز شما فرمانروايي مي کنند. حتي تصميم مي گيرد و فرمان مي دهد که به دليل بوي شديد سير که ديگر شبيه به بمب هاي چيز ..امممم... بمبهاي خوشه اي ...نه شيميايي ... بمبهاي ميکروبي مي ماند بهتر است محل را ترک کنيد. اين حتما به دليل اين است که در بهترين حالت هم اين سيستم يک کامپيوتر است و نمي داند که بوي سير الزاما بوي بمب چيز .... اممم...خوشه اي .. ميکروبي نيست.