Monday, December 04, 2006

به قول یارعلی: الکیییییییییی

دوباره بگم که گلوم چرک کرد که می زنی توی سرم. بگم که همون سفر دوباره تکرار شد اما کاملا برعکس که می زنی یخم رو می گیری. بگم که الان از حموم اومدم و با موی خیس زدم بیرون و الان ریشه های کله ام یخ زده که دیگه مهم نیست که بزنی توی سرم یا نه. همین الان یک خبر خوش رسید و حالا اما نوشتن! ... تا نوشتمش و یک علامت تعجب جلوش گذاشتم عصر شد و حالا خبر خوش بیات شده و جاش رو گدابازی رئیس مصری الاصل گرفته و یک ذره پاداش آخر سال رو که وعده داده بود هم با دغل بازی پس گرفت و فکر من و آس و پاسی آخر سال و اینهمه خرجی که کردم رو نکرد و حالا هی شکلات مزخرف امریکایی تعارفم می کنه و فکر می کنه سویسیش گیرش اومده. اصلا هم فرق مزش رو نمی فهمه یعنی اگه سوییسیش رو هم چهار دلار خریده بود و مزش خوب بود همینقدر کیف می کرد که برای این پارافینی که سق می زنه. عینهو مدیریتش می مونه و رفتارش با من که یک شکلات سویسی خالص، به همون تلخی اما به همون اعلایی ام. خلاصه که اینقدر صبح تا شوم خودم رو با این تشابهات سرگرم کردم که یادم بره که پارسال اینا رفیقم گفت بی خیال کار خوب برو اونی که پولش بیشتره ! مگه ما چی مون کمه که همیشه هشتمون گرو نهمونه و می گیم که پول رو بی خیال شدیم و اون رو گرفتیم . حالا می بینم که بدی هم نگفت. حالا که گیرم و نمی تونم از اینجا بزنم بیرون تا اقلا یه سیصد روزی شوم شه و بعد ببینیم چی می شه. می دونم چی می شه هزار بار نقشه اش رو کشیدم. تیپ زدن که رو شاخشه. بعد هم خیلی خونسرد. عینهو پدرخوانده. می شینم جلوش یه جوری که فکر کنه اون نشسته جلوی من. بعد هم می گم که من دارم می رم. جیک بزنه که چرا، می گم هر وقت فرق شکلات سویسی و امریکایی رو فهمیدی این یکی رو هم می فهمی. موهام هم حتما باید کوتاه باشه. اصلا نمی خوام یه چیزی عین عشوه وقتی کلم رو می چرخونم بچرخه. می خوام مصمم باشه قیافم. تلخ تلخ. بعد هم اگه هنوز بی پول بودم و لاتاری ماتاری نبرده بودم. یا می رم برای یک شرکتی که برای هر شکلاتی نرخ شکلات سویسی رو می ده کار می کنم. همه لباس اعلا می پوشن دیگه محتواش مهم نیست. اقلا پولش خوبه. بعد هم ته دلم می گم اوضاع که خراب شه . من رو آب کنن از توم صد تا از اینها در می یاد. یا اینکه اصلا می رم برای خودم کار می کنم. اصلا از شکلات بودن دست می کشم و شکلات فروش می شم و عین اون خانومه و یک کولی خوش تیپ هم پیدا می شه پنجره شکسته ام رو بند بزنه. رئیسم هم هی حسودی می کنه اما آخرش وسط ویترین مغازه من پیداش می کنی که داره با ولع شکلات می خوره اونم مشت مشت.