Saturday, January 18, 2003

مامان فخري لگنش شكسته . يعني تازه اسباب كشي كرده بودند كه مامان فخري توخونه جديد خورد زمين لگنش شكست يعني ما اين طور فكر كرديم اما دكترها مي گن توي اين سن (نود و سه سالگي )اول لگنشون مي شكنه بعد مي خورند زمين !

خانم پرستار مامان فخري رو براي جراحي آماده مي كرد . يكي از كارهايي كه كرد زدن موهاي تن مامان فخري بود . تقريبا موي خاصي جايي نمونده بود غير از يك جا !

وقتي مشغول زدن موهاي اونجاي مامان فخري شد .مامان فخري به پرستار گفت: به دكتر بگين حالا كه دارم مي رم تا اتاق عمل اين خال رو هم (واشاره كرد به خالي كه بين شكم و اون يك جاش قرارداشت )برام برداره .

Friday, January 17, 2003

امروز تصميم گرفتم يه خونه توي شهرك غرب بخرم .
كه پنجشنبه ها كه كلاس دارم اينقدر پول آژانس ندم .

يه خشم مرموز مدتي است درروح و روان من رسوخ كرده .
و تمام روابط من رو تحت شعاع قرارداده .
اول از همه رابطه من رو با خودم كه خيلي عاشقانه بود تحت تاثيرقرارداده
و بعد .. رابطه من رو با دنيا و ديگران
( ديروز تو مسير طولاني و شلوغ 4 صفحه اين خشم رو تحليل كردم . اما يكي گفت وبلاگ جاي روده درازي نيست !!!! راست ميگه ديگه )

Tuesday, January 14, 2003

يه حسي است :
من بهش مي گم تالاپي افتادن دل
دل من وقتي كه يه بوسه عاشقانه برلبم جاري است . صبر مي كند و تا نفسم آزاد مي شود :
تالاپي مي افتد پائين .
هميشه مي گيرمش .
وخدا خدا مي كنم ازم نپرسد : دلت درد مي كنه ؟!

هميشه راههاي پر پيچ و خم را برراههاي مستقيم ولي شلوغ ترجيح مي دم .
اين راه جديد رو تو به من نشان دادي ؟
برهمه آنها ارجح است !
چگونه است ؟
هرمسيري كه عاشقانه طي مي شود ...
خلوت تراست و سريع تر طي مي شود

سلام . من تمرين مي کنم

سلام