Friday, May 16, 2003

چند نكته لازم الاجرا.
1- پس از صرف صبحانه ، كره را در يخچال بگذاريد.
2- پس از استحمام ، موهاي ريخته كف حموم رو جمع كنيد.
3- بعد از توالت سيفون را بكشيد.
4- بعد از خوردن پياز ، سير و مشتقات از بوسيدن ديگران خودداري فرمائيد.
5- هنگام خروج از بزرگراه با سرعت 120 مراقب كاميون كناري تون باشيد.
6-كيسه لباسهاي خشكشويي را اشتباها سركوچه نگذاريد.
7-پشت چراغ قرمز دست خود را از سوراخ بينيتان در بياوريد.
8- اگر كسي كه به شما علاقه مند است دعوتتان كرد حتما برويد.
9-اگر كسي با شما مشكل داشت شما نداشته باشيد.
10-گوجه سبز ، خورشت كاري ، ماست و فسنجون را با هم نخوريد.

Thursday, May 15, 2003

قطره عرق آرام و نوازشگر از روي گردنش قل خورد و رفت پائين . خط نگاهم رو دستهاش قطع كرد . دستهاشو كه برد بالا و كرد لاي موهاش . لاي موهاي مشكي و بلندش ،اونها رو دور دستش پيچوند و برد پشت سرش . كش را تابوند دورش و يه پيچش عجيبي به دستاش داد و اون رو چشبوند بيخ گردنش . آستينهاش درست مثل اون رقاص اسپانيايي با اون گل سرخ درشت آفريقايي پشت گوشش، بلند بود و با حركت دستهاش يه سايه خاكستري رو هل مي داد روي ديوار .نگاهم از زير اون توده مشكي مو شروع مي شد و روي خطوط گردن حركت مي كرد تا انگشتان پاش . پاهاي برهنه روي زمين مي لغزيد و لغزشش تا گودي كمر مي رفت . سبكبال حركت مي كرد . سبكي منظمي كه با هر ضربه روي گيتار نفسي تازه مي كرد . چشمهاشو بسته بود . چشمهامو بستم و در جسم اون سبك لغزيدم . اگر چشمهاشو بازمي كرد مهمان ضيافت دونفره اي مي شد .و من با يك گيلاس خالي شراب فقط پاهامو ناشيانه زير ميز تكون مي دادم . آخرين ضربه محكم به گيتار نواخته شد ، دستهاش روماهرانه دور شانه هاش گردوند . يك انحناي نرم به مهره هاي پشتش داد . دستهاش رو دور خودش حلقه كرد . قطره عرق از پيشاني اش افتاد جلوي انگشتان برهنه اش . سرش كه بالا آمد .چشمهايش مي خنديد.

Wednesday, May 14, 2003

بوي شامپو و صابون زد زير دماغش و برخورد پوست نمناك رو با گونه هاش احساس كرد. چشمهاشو باز نكرد . تصوير داشت كامل مي شد ، اما جرات نمي كرد چشمهاش رو باز كنه . چشمهاش رو نيمه بازكرد و دستش رو دراز كرد به سمت هيچ . اما او خودش رو با حركت دست اون نزديك كرد . اين بار لبهايش روي گونه نمناك به بوسه فكر مي كرد. از اينهمه سردي به خودش لرزيد . بوي افترشيو خارجي ، بوي غربت . كنار رودخانه درشهر غريب قدم مي زد . دستهايش رو توي جيب كتش فرو كرده بود و از نمناكي بازدمش كه از روي شال برمي گشت توي صورتش لذت مي برد. كسي به كسي نبود . از پله هاي ساختمان قديمي بالا رفت . نگهبان فقط يك كلمه گفت ، ticket .دستهايش در جيب كتش خشك شده بودند . .. سكوت .. و نگهبان دكمه قرمز رنگ را فشار داد . صداي آژير بلند شد . بلندتر. هيچ چيز يادش نمي آمد ، حتي يك كلمه . دو نفر زير بازوش رو گرفته بودند و صداي آژير توي گوشش بلندتر مي شد . چشمهايش رو باز كرد ، كتري روي اجاق سوت مي كشيد . از جاش بلند شد . كتري را بلند كرد . دستش سوخت . كتري رو تا نزديك ميز بيشتر نبرده بود كه رهايش كرد . قطرات آب جوش روي دستش جهيد. از آشپزخانه بيرون رفت . ديد كه او بند كفشهايش را مي بست . پاهايش را انگاركه خبردار مي ايستد به زمين كوبيد ،پاچه شلوارش صاف شد . از در بيرون رفت .

Tuesday, May 13, 2003

- اي بابا
-.
- پس اينطور!
-.
- بعدش ؟
-.
- آهان
-.
- خوب
-.
-واي
-.
-نه
-.

( هر كي گفت اين نقطه ها يعني چي ؟)

Sunday, May 11, 2003

ديگه چشم انتظار نشيني ها ، كه يكي از اون ور بلند شه بياد سر ميزت بنشينه و بهت بگه سلام .
ديگه چشم انتظار نشيني ها ، كه يكهو حالت خودش خوب شه .
ديگه چشم انتظار نشيني ها ، كه يكي بياد بهت بگه دوستت دارم .
ديگه چشم انتظار نشيني ها ، كه يكي پاشو از زندگيت بكشه بيرون .
ديگه چشم انتظار نشيني ها ، كه يكي برات كرم بريزه .
ديگه چشم انتظار نشيني ها ، كه دوستت باهات بخنده .
ديگه چشم انتظار نشيني ها ، كه يك دوست داشتن الكي جاي يه عشق مشتي رو بگيره
ديگه چشم انتظار نشيني ها ، كه تحسينت كنند.
ديگه چشم انتظار نشيني ها ، كه زندگي تو يكي تكون بده .
ديگه چشم انتظار نشيني ها ، كه مرگتو يكي جابجا كنه .
ديگه چشم انتظار من هم نشين ، چون من همين الان بهت تلفن مي كنم !