Wednesday, September 22, 2004

صداش رو در نيار. ديگه کسي اينجا نمي ياد. اين يعني هم خوب و هم بد. اگر بهش به عنوان يه تخصص نگاه کني ...کلي ناراحت مي شي که ديگه مخاطب نداري ...اگه به عنوان يه محفل دوستانه ..که بازم غصه داره که ديگه کسي باتو معاشرت نمي کنه .اما يه خوبي داره ...ديگه نمي خواد تعطيلش کني ....
----
درضمن ... يه آدم عقده اي و حسود و خاله زنک که همش به هيکل آدمها فکر مي کنه و اصلا هم منو دوست نداره و منم دوستش ندارم و اصلا هم بهتر که بره براي خودش مسافرت و منم که کارت تلفن نمي خرم و کلا هم هشت ساعت مي خوام بشه دوازده ساعت ...کلا همه اينها مهم نيست و اينا ..... آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ ...من دلم تنگ مي شه خوب !
-----
ببين ... بسه ديگه ....خيلي جمله جوادي مي شه ..آخه اگه که بگم : با دست پس مي زني و با پا پيش مي کشي ... يه حرکت ديگه بکن آخه ....مي يام يکهو جلوي همه ماچت مي کنم و اصلا هم به من مربوط نيست ها .....آخ ...آخ ...ياد غريبه افتادم ...چقدر قرار بود اتفاقي ....کاملا اتفاقي.... از غريبه چه خبر؟ چه غريبه بي معرفتي براي خودم دست وپا کرده بودم ها...... مخصوصا وقتي الان مي شه و من چشمهام رو مي بندم و ياد يه عالمه از شب تا صبح بيدار موندن مي افتم و يه عالمه ...دلم يه جوري شد و کلي تنگ ... يه شب تاريک مي خوام و يه عالمه دود و هوار ....

Sunday, September 19, 2004

نمي دانم چرا ساعتهاست ميخکوب در همين حالت که شبيه به يک تنديس سرخ و سياه است نشسته ام .ذهن منم در يک خواب است . در خوابي عميق ...آنقدر عميق که رويا مي بيند....آنقدر عميق که دستانم هم خواب رفته ...آنقدر که دلم مي خواهد آرام آرام روي همه آن هرم انساني که از تو برمي خيزد حرکت کند...نوک انگشتان پا، آنچنان خواب رفته که دلش مي خواهد ..... کاش مي شد همه اين که شبيه به يک هوس است در واژه نامه ما را راحت نوشت. دستانم سرد است و خواب رفته . زبانم شبيه به زبان نمايشنامه ها شده است. نمايشنامه هايي از جنس واژه نامه مان . از جنس مانوس و دوست نداشتني که از اين تارو پود سرخ و سياه دور است ....خيلي دور....آنقدر دور که فاصله اي ديگر ميان ما نيست. بوي قياس که مي آيد ياد همه انتخابهايم مي افتم .... تو هيچ وقت در قصه قياس من نبودي ... اگر بودي...آنقدر بودي که هميشه «ترين» بودي ...در شنيدن خيلي دوستت دارم ....اما اگر قياسي بود من «ترين» بودم .