Saturday, March 12, 2005

حالا هر کي مي خواد زور بزنه رکورد مين روب بزنه، اگه تونست ، اين يکي هم رفت قاطي بقيه، مي ري فردا رکورد مي زني، پس فردا خودت سکته مي کني و پس اون فردا رقيبت صبحانه کره و مومک مي زنه ....

------------------------

شب چهار شنبه سوري چهل درصد مين هاي مين روب عمل نخواهد کرد!

------------------------

آدم بي خدا مگه تا حالا پولدار هم شده ؟

مي گن آدم که بخواد پولدار شه روي پيشونيش جاش ميافته
---------------------------

اين رفيق ما هي مي گه آدم بايد بالاخره درصدي از حماقت را به دوش بکشه تا در يه حدي بهش بگن موفق.

من مي گم بابا شصت درصد هم هنوز رقم قابل توجهيه !!!!!

-----------------------------

اون يکي لم داده روي مبل و مي گه :

« همه اينها سر رقابت ديرين بيل گيتس و مايک تايسونه ! »

------------------------------

بن لادن اگر شعور داشت مي رفت پنجاه درصدش رو مي خريد، خودش مي شد يه برج کامل !

------------------------------

منابع نرم افزاري را برگردانيم ،نمي دونم يعني ترجمه کنيم و يا واقعا رجوع دهيم ؟!!
احتمالا چيزي رو که نمي شه به آغوش اسلام ترجمه کرد، همون مي شه برگرداند!
حکايت اين منابع نرم افزاري هم عين اون خانوم است که عروس آقاي قزوينيان اينها شده بود!

-------------------------------------

"مایکروسافت شرکت بزرگی است. من و علی همیشه از ویندوز و دیگر محصولات این شرکت در اوقات فراغت خود استفاده میکردیم. بیل گیتس هم مرد با خدایی است و همیشه در کمک به مراکز خیریه پیشتاز بوده. بنابراین تصمیم گرفتیم سهام این شرکت را به جمهوری اسلامی ایران منتقل کنیم تا با این کار مشت محکمی به دهان آمریکا زده و منابع نرم افزاری آنها را به آغوش اسلام برگردانیم..."

Tuesday, March 08, 2005

يک رودخانه باريک و طولاني که به يک درياچه وسيع مي ريزد و درياچه هيچ وقت لبريز نمي شود.
زمستانها همه سطح درياچه يخ مي زند و رودخانه آرام و بي صدا فرو مي رود در دل درياچه.
تنها اثرش صعب العبور کردن مسير بازگشت ماهي هاست .
و تو فقط روي يخ ضخيم درياچه قدم مي زني و حتي تو با همه دقتي که مي کني هيچ از آشوب درون درياچه نمي فهمي ...
سيگارت را کنار رودخانه مي کشي، قوانين تحت هر شرايطي بايد رعايت شوند. تنه درختان يکي در ميان هشدار است . سيگارتان را روي يخ درياچه خاموش نکنيد ، مبادا که ترک بردارد. دروغ به اين گنده گي ، بهتان است اين يخ با هزاران هزار گرس روشن هم ترک برنمي دارد.
هر بار هم که سيگار روشن را درون رودخانه بياندازي ...باز خاموشش به درياچه مي رسد و رودخانه ابلهانه نگاهش را به تو مي دوزد.
مي گويم چرا يخ نمي زني ، شبيه به آن رودخانه بزرگ بزرگه در فلان شهر ، بعد مي شوي بخشي از دنباله درياچه. مي گويد درياچه همين خروش مرا دوست دارد.
و آن يکي غرور ناشي از رکوردي است که در سابقه اش دارد. رکورد سخت ترين يخ سطحي که به هر تعداد آدم که بخواهي اعتماد گذر از سطح درياچه را مي دهد.
شايد هم درياچه آنقدر به ضخامت يخ مفتخر است که شور رودخانه هنگام ريختن به عمقش را حالا حالا ها دريافت نمي کند.
اگر يک بار رودخانه به سطح درياچه بريزد ، کار تمام است، يکي اين وسط زيادي ملاحظه مي کند.
درست لحظه اي که به اندازه کافي سطح رودخانه را بالا آوردي که درست بريزد روي يخ درياچه ، رودخانه مسيرش را تغيير مي دهد ، اين يکي را فقط خودش مي داند و خدايش !
احتمالا بهار قصه ديگري است . وقتي که درياچه همه طغيان و تلاطم است و باز هم سر رودخانه بي کلاه !
و تو از بهار درياچه لذت مي بري. چون آغوشش براي تو که باز است . حتي اگر بي سرو صدا خودت را درونش راحت کني.
به همان راحتي شاش تو در دل درياچه گم مي شود که ريختن رودخانه ، لابد اين هم از عظمت درياچه است، نه از قلت شاش تو و نه رودخانه .
موقع وداع خط و نشان را کشيدم . ديگر مرا با قصه درياچه و رودخانه کاري نيست. اين که نه طلسم است و نه بلاي طبيعي و نه معلوليت ، معجزت خدايي چون من را نمي خواهد.
رودخانه به اين که هست راضي نيست ، مفتخر است !
ديگر هم فرقي نمي کند به درياچه بشاشي يا رودخانه، بيچاره ماهي ها !