Friday, October 10, 2003

ببینین تو کامپیوتر دوستم چی پیدا کردم، هزار جمعه پیش همین پشت من مست مست.

خوب مستی هم درد منو دیگه قراره دوا نکنه
اینم یه بازیه
اینکه اینجایی
اینکه زمان و مکان برات واستاده
اینکه نمی تونی حتی بری تا دم پاکت سیگارت
اینکه خودتی و این نور گزنده
چشمات دیگه حال ندارن
خوب تمرین می کنیم
یک دو سه
آهان
از پائین تر از زیر سینه
یه طوری سعی کن صدا از ته سینه بیاد بیرون
نه این فکه
تمرین می خواد
یک دو سه
دلم تنگه که تنگه
بابا مردم زندگی دارن
قصه ات رو بنویس
من این دفعه می خونم
ولی نترس از اینکه خونه خرابت کنم
مگه تو نکردی
اینهمه از خانه حرف زدی
که یادم بره عاشقی ؟
نه یادم می مونه
این دیدار به قیامت نکشیده
سر یه کوچه که هم من می دونم و هم تو تکرار می شه
اون روز نشینی بگی
نمی شه
تمرین می کنم
یک دو سه
من اگه سر اون کوچه
زیر اون چراغه که سایه درخت افتاده روش
دور از چشم پاسبانها
نبوسیدمت
بهمین خیال باش
که یادم بره
-----------------
از اول شروع می کنیم
از قصه نمی گیم
از اول قصه نمی گیم
اما حرف حساب رو از اول هی می گیم
تا یادمون نره که چند مرده حلاجیم
خوب از این جا شروع شد که من
یه روزی گفتم
یادته ؟
گفتم یکی بود یکی نبود
بعد نکشیده به خط دوم یادم رفت
نشد که بشه
اما حرف حساب رو از اول هی می گیم
تا یادمون نره که قراره چی بشه
کی می دونه که
نه من هم نمی دونم
اگه طبیب بودمی ...
بیا بریم
چی می گی
خط رو خط شده
بیا از اول بگیم
بابا نمی شه
دنبال سهم می گردی
اینم سهم
برو برش دار
می ترسی
می ترسی برش داری
می ترسی تا دستتو دراز کنی و برش داری
دیگه بشه خود خود سهمت
می ترسی
می ترسی که سهمت رو خودت برداری
اگه قسمتت بیشتر از این بوده باشه چی
تعارف می کنی
اومد نیومد داره
خوب می گن دیگه
خسته شدی
عشق رو تعارف آدم می کنن
خوب تعارفی می شه دیگه
کم بر می داری
بعد پا می شی می ری که سهمت رو جلوی اینهمه آدم برداری
پاشو خوب
نه نشد دیگه
می خوای برات دست بزنم
اونم من
من که تعارف کردم
ترسیدی
بیا از ترس بگیم
اینقدر بگیم که نازل شه
که بیفته و یادمون بره
بیا از مهمون بگیم
مهمون بیا با من بخون
نه نمی خواد
این سکوت اون طرف اتاق رو هم می فهمم
نکنه که می گن من خوابم
من خوابم
کیه که باور نکنه
بیا بریم رفیق
بیا بگو ببنیم
اون وسط چی گذاشتی که می خوای برش داری ؟
پاشو بابا
پاشو بگومن اونو می خوام
این یکی رو مامان جونت هواپیما نمی کنه
بگو : آآآآآآآآآآآ
آهان . حالا مردی قورتش بده
جان تو عجیبه .
گاهی تا می خوری می شاشی
گاهی تا می خوری شاش بند می شی
گاهی هم که نشاشیده مستی
------------------------------
می شه گفت دقیقا
پشت بی ربط ترین میز کافه نشسته بود
یه میز کوچک که خیلی هم راحت پاهات زیرش جا نمی شه
و هر دفعه که در باز و بسته می شه که یکی بره یا یکی بیاد
بی هوا در ول می شه و می خوره به بازوش
این کتاب هم بهانه ای است برای تحمل تنهایی
گاهی ورقی می خوره
و گاهی اینقدر حواسش پرت می شه که زمان ورق زدن از دستش در می ره
گاهی یه تکونی می ده
یا به دستاش
یا به حالت بدنش
انگار که خیلی خودشه
ولی نیست
تا اون از در نیاد تو
قصه قصه نمی شه
بقیه اش .........فقط حضوره !

Wednesday, October 08, 2003

هرروایتی سری دارد . کله ای دارد . یک چیزی که سوار بدنه اش می شود ، مگر بخواهی قصه ات را نانش کنی ، نان چرب ، نان شیرمال.
هر روایتی سری دارد. مگر بخواهی از سرش نگویی . از سرت می گویی . باید به انتظار بشینی . آخرش را هم دیگران روایت می کنند.
هر روایت سری دارد . از سرش می گویی . چهره اش را ترسیم می کنی . نشد . تخیل می کنی . تمرین می کنی .
روایتی که سرندارد. عین عروسکهای میدان جنگ می ماند. آزمایشی اش . باید نیم خیز شوی. دوپایت را زیر شکم اسب محکم کنی . شمشیر را درهوا چرخانده و نچرخانده .. درست بزنی ، از گردن بزنی ...
هر روایت سری دارد. می گویند که باید داشته باشد. دارد . دارد ...
روایتم سر ندارد. سرش را زده ام . زیادی بود. همان بود که ترس از دست دادنش جسارتم را بیشتر می کرد.
همان بود که بود . بختک بود، روی ذهنم ، ذهنم نیشهایش را فرو می کرد تا اعماق وجودش . همان می شد که باید ؛ سیر ، شکم پر.
بختک نیست . سر نیست . سر ندارد. روایتم سر ندارد.
چشمم را که می لغزانم . سر می خورد روی قامتش . تا پائین . برجستگی سینه ، تورفتگی کمرو آن برآمدگی آشنای لمبرهایش رارد می کنم . دستم را کمی که باز کنم . فرومی رود در آغوشم. آنقدر غرق معاشقه می شود که یادش می رود سر ندارد.
قهقهه ای می زنم . یادش باید بیاید . یادش می آورم. خودش را بالا می کشد. دستش را شل می کند . بعد آرام آرام بالاتر . دست می اندازد دور گردنم . فشارمی دهد ....
روایت او هم سر ندارد. فریاد ندارد. نگاه ندارد. چون لب ندارد . چشم ندارد. غم نان هم ندارد ...

Tuesday, October 07, 2003

سه تا چيزه نامربوط :

*به همان صراحتي بهش گفتم سر ميز ما نشيند که جوک بي مزه تعريف مي کرد.

**با توجه به نزديکي سياره مذکور به کره زمين . آمار عاشقاي شکست خورده در ماه گذشته بالا بوده است .

*** نتيجه مذاکرات اخير دو خانم انتلکتول : مردي که زن دارد وبا ندارد !

****اگر دوستانتان از شما خوش تيپ تر و يا زيباتر باشند . اعتماد به نفس شما کم است !!

***** دل شکستن هنر نمي باشد . مگر اينکه همه پلهاي پشت سرتان را خراب کنيد .

نمي دونم چرا شد پنج تا !