Thursday, September 24, 2009

سرم را گذاشتم روی سینه ات و بعد دماغم را فرو کردم توی همان یک ذره فرو رفتگی همیشگی و بو کشیدم، یکی دیگر و بعدی عمیییییق.... به خیالم دلم سیر می شود، حالا چند روز گذشته و فقط مشامم پر از تو است و دلم تنگه تنگ ... فکر می کنم که بهتر است بی خیالت بشوم. ترسهایمان خیلی با هم توفیر می کند. من از افتادن می ترسم و تو از ده دقیقه دیر شدن. من از این عاشقانه بی اجازه و تو از بلایای هفتاد گانه. ترسهایت! کاش جایمان یا جایشان یک جوری عوض می شد بعد دل تو هم برای این قد عالم امنیتی که به خنده ای می پرانی تنگ می شد.

Tuesday, September 22, 2009

بماند که چه شد که بنفشه آفریقایی شد این که شد، یعنی تعریف جدیدی در فرهنگ لغات من پیدا کرد و بالاخره راه و جای خودش را به روی میز من باز کرد.

همیشه فکر می کردم گل پر ناز و اطفاری باشد و توجه عاشقانه ای از جنسی که او بلد است می خواهد تا بماند و گل بدهد.
من؟ من همیشه گفته ام که ناز شستم سبز نیست. اما این خانم همکارم دستم را توی پوست گردو گذاشت. دو تا گلدان ( گلدون)‌. یکی شان با پرزهای آشکارتر و سبز پر رنگ تر و دیگری سر به هوا تر. اولی برای بار دوم است که گل می دهد. گلهای بنفش که کاملا به اسمش می آید و آن دیگری همینطور سر به هوا گاهی رو به پنجره می چرخید. آنقدر بی خیال بود که گفتم احتمالا نر است ( اصلا نمی دانم که نر و ماده دارند یا نه ... اما داستان من باید جور می شد) تا اینکه غنچه داد، آنهم نه یکی و دوتا ...خیلیییییی... و در این چند روزه بی سر و صدا گلهای صورتی اش که کم از ظرافت ارکیده و نرگس و همه گلهای شیک و پیک دنیا ندارند در آمده اند. فعلا سه تا... باز هم در راهند و نمی دانند با حال من چه می کنند. چقدر می چسبد اینکه بدانی خیلی هم ناز شستت بی حیات نیست و تو هم می توانی بنفشه آفریقایی را به گل بنشانی.

لابد اینهمه دل نازکی این روزها هم از به عزا نشستن در غربت می آید. ..