Tuesday, December 28, 2004

اين هم يک جور رمل و اسطرلاب است، اما به روش مدرن، اينترنتي . هر روز برايت ايميل مي زند که چه هستي و چه کني و از هر سيصد و شصت و پنج روزش يکي دوتايش را مي شود به يکي از رازهاي هزار توي زندگي ات ربط بدهي . امروز که ديگر محشر بود . از رژيم غذايي و ورزش گفت و اينکه اين يکي شايد کمي راست . شايد واقعا همه متولدين اين ماه و اين روز و اين سال ستاره بختشان دوراني مي کند و به سياره اي نزديک مي شود که سطح اشتهايشان را بر مي انگيزد.


------------------------------


مهم رمل و اسطرلابش نيست ، مهم اعتقاد به آن جمله است . براي اينکه شتاب ذهنم را براي اعتقاد پيدا کردن به يک چيزي امتحان کنم. گاهي فقط ايميل را نخوانده پاک مي کنم . بعد فکر مي کنم که اگر طالعم را مي خواندم هم زندگي همين گونه مي گذشت ؟!!


------------------------------


کلا که خرافه بيماري استيصال است و بي باوري سندرم هوش .
------------------------------


کمي هم شرح حال من بي او...


خوب با همه يگانگي که بعضي روابط دارند ( اين عام گويي چيزي از خاص بودن هر کدامشان نمي کاهد) اما همه شان يک وجه مشترک دارند. آنهم منم . صد البته که من در همه روابط به يک شکل نيستم و اما من يکي ام و البته اعتراف به يکسان نبودنم يک جور باور چند شخصيتي بودن است که زير بارش نمي روم . خوب اين من که وجه اشتراک همه روابطي است که من يک سويش بالاخره هستم و اين من که اصولا محور و مرکز و ابزار برداشت من از همه دنياست . يک نقطه ضعف بزرگ دارد و آن اين است که اصلا نمي تواند سطح هيجانش را در لايه خاصي براي مدتي نگه دارد و به هارموني رايج روابط منطقي تن دهد و هر مخاطبي را وادار به طبيعي ترين برخورد ممکن مي کند و برخورد همه يکسان است :هجوم دستها به سمت گوش بعد از شنيدن يک جيغ گوش خراش.


----------------------------


بعد از ديدن اين صحنه تکان دهنده که او دستهايش را روي گوشش مي فشارد و ابرو در هم مي کند و به خود مي پيچد از حالتي شبيه به حالت تهوع . شبيه به حمله . شبيه به خودش . شبيه به برخورد با يک چيز ناهنجار ... من خودم را مي بينم که فقط لب مي زنم . لبهايم حرکت مي کند و توضيح مي دهد و شايدم التماس مي کند، ولي من صدايي نمي شنوم . فقط مي بينم که او در هم مي پيچد و اين بار سرش را زير بالش فرو مي کند و بالش را از دو طرف فشار مي دهد.


--------------------------------


اين همان وجه اشتراک است : آنکه نمي شنود ، درست هماني است که فرياد مي کشد.يعني من .


--------------------------------


راه حل :


شکي نيست که اين مساله اينقدر مهم است که حق به جانب داري نمي کنم و دنبال راه حل مي گردم.


--------------------------------


فرهيختگان


کساني که بعد از شنيدن صداي ناهنجار ، با اندکي يا کمي بيشتر فاصله مي نشينند و شانه بالا مي اندازند.


-------------------------------------


تاسف


همه حال من شبيه به تاسف مي شود. اين جمله غلط است .صقيل است . تاسف خوردني است . دقيقا مثل يک لقمه بد طعم . مثل يک چيزي تلخ و بد بود اما مي بلعيش . نه مي خوريش . تاسف مي خوري . گاهي حتي با زبانت تمام اجزاي تاسفي که مي خوري را مزه مزه مي کني تا به ترکيبش پي ببري. کم کم تلخي به ته حلقت مي رسد . مي خواهي بالا بياوري . پس فقط قورتش مي دهي . سعي مي کني ديگر تاسف نخوري.
اما کمي عقب نشستن فرهيختگان در روابطت را باز هم قورت مي دهي .
نه تاسف مي خوري . يعني متاسف مي شوي. بالاخره پيدايش کردم .


بادمجان مي خوري متبادمجان مي شوي .


--------------------------------------------