Monday, July 28, 2003

من مي گم غريبه رفته . غريبه نيست . به همه جا سر زدم . چند بار رفتم آنجايي كه اولين بار بي وعده همديگر را ديديم . غيبت هيبتش روي صندلي جا انداخته بود. من پشت همان ميز نشستم . حتي ديروز دوباره با او بازي كردم شايد از دستم سر بخورد و قل بخورد برود زير ميز غريبه . دوباره من خم شوم . دست ببرم و او را از زير پاي غريبه بيرون بكشم . سرم به زير ميز بخورد . خجالت بكشم و غريبه لبخند بزند. سر خورد ، قل خورد . رفت درست روبروي در ايستاد. ديدي ، ديدي گفتم غريبه رفته .
من مي گم غريبه رفته . غريبه رفته به غربت . رفته كار كند . رفته درس بخواند. شايد رفته زندگي كند . اما غريبه رفته . همين ديروز داشتم قول مي دادم كه به انتظار نمي مانم . اما اگر او هم نماند كه هيچ . قصه ما تمام مي شود. اگر عاشق شود. اگر همه سكوتش را با كس ديگري تكرار كند. توضيح انتظار كشيدنم فيلم فارسي ام مي كند . اما من تمام حلقه هاي انتظار را آخر كار در مي آورم .
من مي گم غريبه رفته . غريبه بي خبر هم رفته . دلخور كه نيستم . اگر خداحافظي مي كرد فقط بكارت سكوتمان را مي داديم و چند كلمه آخري مي گرفتيم . سلامي نكرديم جز همان نظر بازي هر روزمان . خداحافظي ديگر لوس بازي بود.
من مي گم غريبه رفته . نگاه ديگران را مي شنوم كه ديگر در چشمان من ذوق حضور نيست . تنها حركت ني ني چشمانم شده همان نيامدن او را از قاب پنجره دنبال كردن .
من مي گم غريبه رفته . امروز همان قانون بقاي مسخره عمل كرد. يك غريبه آمد نشست درست پشت سر من . ولي تقدير را ببين . مي شناختمش .تا دنيا ديگر براي من از اين بازي ها در نياورد. غريبه من چيز ديگري بود . اول از همه اين كه غريبه بود.
من مي گم غريبه رفته . نشان به آن نشان كه من هم مي روم به غربتي ديگر . مي روم تا تنهايي زندگي ام در غربت ما را بهم وصل كند .
اما اگر غريبه رفته ؟ چرا شهوت دستان من براي يك برخورد كوچك ،از روي حادثه ،با موي او تاب نمي آورد؟
غريبه بر مي گردد.