Wednesday, August 11, 2004

از خوندن دو تا وبلاگ تا بخواي مي رم تو حس سه سال پيش همين موقعها و يه حس عجيب مي ياد سراغم ... يکي وبلاگ : ...... و اون يکي هم وبلاگ :.....

------------------
همانقدر به در پرده نوشتن عادت کردم که به سانسور شده حرف زدن پاي تلفن !
------------------

اگر کسي يک روز پيدا شود و اين وبلاگ را دي کد کند.... مي تواند ادعا کند که همه چيز ...نه همه رازها ..... نه همه تاريخ ..... خلاصه که همه من را مي داند.

------------------
يک چيزي يک روزي در من ....(۱)....شد . بعد يک روزي در من ...(۲)....! و در اين يک مورد : من برگشته ام روي صاف ترين خط زندگي ام . نه تنها خط صاف موجود . اسمش را بگذاريم : با هيچ ديگري نبودن !
(۱) متولد
(۲) مرد
از دو واژه بالا به دليل اينکه خيلي يه جوري بودن استفاده نشد .
-----------------

يه عالمه ابر سفيد و يه عالمه آبي آسمون و يه عالمه سر شاخه سبز درخت و يه عالمه دوستي و يه عالمه حرف همه اش همين روبرو توي قاب پنجره ... يه ليوان آب روش !
---------------

من صدام آروم شده و خوابهام آشفته هر دو تاش نشانه اينه که من به حالت طبيعي برگشتم !