اساساً بازي خيلي خوب ميباشد.
اما نه داداش، اين يكي رو شرمنده، من موچم.
Nahayat
Saturday, September 13, 2003
Wednesday, September 10, 2003
قصه
عطرش از آن عطرها بود . دلت را آنچنان می کشید در هم که نفست به نیمه خفه می شد . خوش بو بود. به حد کفایت زنانه . از در که وارد شد دیدم که صمیمانه پالتو اش را در آورد . روسری اش را از سرش کشید . با یک دست چپاندش توی جیب پالتو . زن مسن که قرار بود خیلی با نزاکت پالتو خانمها را از روی شانه شان تحویل بگیرد. صمیمانه لبخند می زد . زن خیز نرمی برداشت و گونه او را بوسید. مستخدمه یکی از میزبانان شد . سریع بلند شدم . رفتم برای خودم لیوان دیگری پر کردم . تا برگردم . جای مهمان جدید معلوم می شد. زاویه های بسته را خط زدم . نشستم در بهترین تک صندلی . جایی که خیلی هم روشن نبود. همان موقع نگاهمان به هم افتاد. و همان موقع نگاهمان به اولین چیز دیگری که می شد برگرفتیم . معارفه انجام شده بود. این خودش بخشی از بازی من بود . برای همه بود. نگاهت را از کسی می دزدی که یا قصه ای داری یا انگاری قرار است داشته باشی . بعدا برای هم خواهیم گفت که اولین روز را یادت هست . یکی می گوید نه یکی با جزئیات تایید می کند . کمتر هر دو صادقانه خاطراتشان را بر می زنند. رئیس بزرگ و همسرش شروع به صحبت کردند . آنقدر گل گفتند و گل شنفتند که زن را گم کردم . از جایم به هر بهانه ای بود باید بلند می شدم. روبرویم . کمی دنبال دوستی گشتم . شوخی و خنده ای کردم . چیزکی خوردم . لیوان دیگری پر کردم . گشتم . که درست از روبرو می آمد . وقتی از کنار هم رد می شدیم . به صورتش نگاه کردم . از جنس همان نگاهی که پشت بندش به ساعتم کردم . از همان نگاهها که فقط نی نی چشمت تکانی می خورد و نمی بینی . فقط عطرش . از آن عطرها بود. اولین بار است که این طور از جزئیات را به یاد می آورم ؟ یا همه اش را به دقت طراحی کرده ام ؟ احتمالا همه چیز به اصراری بازسازی شده است . حقیقتش این است که دفعه اول نبود که می دیدمش . دفعه پیش به اندازه کافی نادیده گرفته بودمش . این بار رحم نمی کردم . مگر چند بار می شود دوست همسر برادر رئیس بزرگ را دید . آنهم در شهر به این بزرگی که کوه به کوه نمی رسد . بقیه اش چی بود ؟
.............
( ادامه دارد ...)
عطرش از آن عطرها بود . دلت را آنچنان می کشید در هم که نفست به نیمه خفه می شد . خوش بو بود. به حد کفایت زنانه . از در که وارد شد دیدم که صمیمانه پالتو اش را در آورد . روسری اش را از سرش کشید . با یک دست چپاندش توی جیب پالتو . زن مسن که قرار بود خیلی با نزاکت پالتو خانمها را از روی شانه شان تحویل بگیرد. صمیمانه لبخند می زد . زن خیز نرمی برداشت و گونه او را بوسید. مستخدمه یکی از میزبانان شد . سریع بلند شدم . رفتم برای خودم لیوان دیگری پر کردم . تا برگردم . جای مهمان جدید معلوم می شد. زاویه های بسته را خط زدم . نشستم در بهترین تک صندلی . جایی که خیلی هم روشن نبود. همان موقع نگاهمان به هم افتاد. و همان موقع نگاهمان به اولین چیز دیگری که می شد برگرفتیم . معارفه انجام شده بود. این خودش بخشی از بازی من بود . برای همه بود. نگاهت را از کسی می دزدی که یا قصه ای داری یا انگاری قرار است داشته باشی . بعدا برای هم خواهیم گفت که اولین روز را یادت هست . یکی می گوید نه یکی با جزئیات تایید می کند . کمتر هر دو صادقانه خاطراتشان را بر می زنند. رئیس بزرگ و همسرش شروع به صحبت کردند . آنقدر گل گفتند و گل شنفتند که زن را گم کردم . از جایم به هر بهانه ای بود باید بلند می شدم. روبرویم . کمی دنبال دوستی گشتم . شوخی و خنده ای کردم . چیزکی خوردم . لیوان دیگری پر کردم . گشتم . که درست از روبرو می آمد . وقتی از کنار هم رد می شدیم . به صورتش نگاه کردم . از جنس همان نگاهی که پشت بندش به ساعتم کردم . از همان نگاهها که فقط نی نی چشمت تکانی می خورد و نمی بینی . فقط عطرش . از آن عطرها بود. اولین بار است که این طور از جزئیات را به یاد می آورم ؟ یا همه اش را به دقت طراحی کرده ام ؟ احتمالا همه چیز به اصراری بازسازی شده است . حقیقتش این است که دفعه اول نبود که می دیدمش . دفعه پیش به اندازه کافی نادیده گرفته بودمش . این بار رحم نمی کردم . مگر چند بار می شود دوست همسر برادر رئیس بزرگ را دید . آنهم در شهر به این بزرگی که کوه به کوه نمی رسد . بقیه اش چی بود ؟
.............
( ادامه دارد ...)
اولش
------
در كه باز ميشه، پيشي كوچولوشون كه الان خيلي گنده شده، مياد و هي خودش رو لوس ميكنه. الان خونهي دوستشم. ته يك بنبست خفن و زيبا، بعد از 3 تا پيچ اساسي.
تنهائيم. با جمعي كه راحتم. كنجكاوانه همه جا رو نگاه ميكنم. فضا امنه. مبلها، دكور... برام امنن، آشنان.
"اينو بايد دوبار گوش كني..." و بعد خودش غرق ميشه. غرق چيزي فراتر از يك موسيقي. ضبطشون خرابه. مرتب با كنترل به سر ضبط ميكوبه. عصبيه. اعتماد به نفست كجاست دختر؟ همهش منتظره. منتظر كه كسي حرفي بزنه. منتظر يك قضاوت. منتظر كه يكي زنگ بزنه شايد، منتظر كسي كه باهاش بخنده.
پس خودت كجائي؟
اون يكي آرومه. منطقي، آروم و غمگين. غمگين... غم. خداي من، تو اين خونهي شاد، چقدر غم موج ميزنه الان و چقدر سيگار كه هرجا غم هست، هست.
نشسته اونور، سرش گرمه. الان مشغول بازي خودشه. قايم موشك. خودش، هم چشم ميذاره، هم قايم ميشه.
آخرش
------
وقت تمومه. بايد برم. خداحافظ! ماشين اونوره. مياد پشت توري اتاق. حرف ميزنيم. از قبل قرار گذاشتيم كه گاهي دونفري بازي كنيم. از اين اتاق خوشم مياد. تو همون كوچه خفنه است. از اوناست كه ميشه زيرش گيتار زد. اگر گيتار داشتم، ميزدم. براي جفتتون. بيشتر براي تو.
------
در كه باز ميشه، پيشي كوچولوشون كه الان خيلي گنده شده، مياد و هي خودش رو لوس ميكنه. الان خونهي دوستشم. ته يك بنبست خفن و زيبا، بعد از 3 تا پيچ اساسي.
تنهائيم. با جمعي كه راحتم. كنجكاوانه همه جا رو نگاه ميكنم. فضا امنه. مبلها، دكور... برام امنن، آشنان.
"اينو بايد دوبار گوش كني..." و بعد خودش غرق ميشه. غرق چيزي فراتر از يك موسيقي. ضبطشون خرابه. مرتب با كنترل به سر ضبط ميكوبه. عصبيه. اعتماد به نفست كجاست دختر؟ همهش منتظره. منتظر كه كسي حرفي بزنه. منتظر يك قضاوت. منتظر كه يكي زنگ بزنه شايد، منتظر كسي كه باهاش بخنده.
پس خودت كجائي؟
اون يكي آرومه. منطقي، آروم و غمگين. غمگين... غم. خداي من، تو اين خونهي شاد، چقدر غم موج ميزنه الان و چقدر سيگار كه هرجا غم هست، هست.
نشسته اونور، سرش گرمه. الان مشغول بازي خودشه. قايم موشك. خودش، هم چشم ميذاره، هم قايم ميشه.
آخرش
------
وقت تمومه. بايد برم. خداحافظ! ماشين اونوره. مياد پشت توري اتاق. حرف ميزنيم. از قبل قرار گذاشتيم كه گاهي دونفري بازي كنيم. از اين اتاق خوشم مياد. تو همون كوچه خفنه است. از اوناست كه ميشه زيرش گيتار زد. اگر گيتار داشتم، ميزدم. براي جفتتون. بيشتر براي تو.