Wednesday, September 10, 2003

اولش
------
در كه باز مي‌شه، پيشي كوچولوشون كه الان خيلي گنده شده، مياد و هي خودش ‌رو لوس مي‌كنه. الان خونه‌ي دوستشم. ته يك بن‌بست خفن و زيبا، بعد از 3 تا پيچ اساسي.
تنهائيم. با جمعي كه راحتم. كنجكاوانه همه جا رو نگاه مي‌كنم. فضا امنه. مبلها، دكور... برام امنن، آشنان.
"اينو بايد دوبار گوش كني..." و بعد خودش غرق مي‌شه. غرق چيزي فراتر از يك موسيقي. ضبطشون خرابه. مرتب با كنترل به سر ضبط مي‌كوبه. عصبيه. اعتماد به نفست كجاست دختر؟ همه‌ش منتظره. منتظر كه كسي حرفي بزنه. منتظر يك قضاوت. منتظر كه يكي زنگ بزنه شايد، منتظر كسي كه باهاش بخنده.

پس خودت كجائي؟

اون يكي آرومه. منطقي، آروم و غمگين. غمگين... غم. خداي من، تو اين خونه‌ي شاد، چقدر غم موج مي‌زنه الان و چقدر سيگار كه هرجا غم هست، هست.
نشسته اونور، سرش گرمه. الان مشغول بازي خودشه. قايم موشك. خودش، هم چشم مي‌ذاره، هم قايم مي‌شه.

آخرش
------
وقت تمومه. بايد برم. خداحافظ! ماشين اونوره. مياد پشت توري اتاق. حرف مي‌زنيم. از قبل قرار گذاشتيم كه گاهي دونفري بازي كنيم. از اين اتاق خوشم مياد. تو همون كوچه خفنه است. از اوناست كه مي‌شه زيرش گيتار زد. اگر گيتار داشتم، مي‌زدم. براي جفتتون. بيشتر براي تو.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home