Monday, June 11, 2007

*

گوجی گوجی ،‌ بیجی بیجی. جیکی میکی. تپل بانو. قدم روی تخم چشم ما بگذارید که ریقمان در می رود با هر نفسی. این ملاج اکسپایر شودکه از دهنمان زهر پرید: گوگوری مگوری که از جنس لعبتهای حرم حاج سید شارع است. تپل بانو، رانهای گرد و سفتتان را با آن جورابهای در رفته نپوشانید که دل مستان کافه های آنگومارا پاتیل و ماتیل زیر میزتان می افتد. قر بدهید. دنیا لا لا لا لا مصبش. لبه دامن شما کوفت صورتمان شد. قربان دستتان شوم که وزیر راهداری است با آن جاده پت و پهنی که پشت چشممتان می کشد. تپل بانو این دایت های اینترنتی را به شما چه کار؟ ما ضرب آهنگمان را با قوس کپل های شما می گیریم. لخ لخ صندلهای پلاستیکی شما نوای آسه آسه های عاشقی می دهد. سه ساعت اضافه کار را می دهیم بلیت تیاتر می خریم که ملچ ملوچ سقز جویدن شما فید کند صدای اکتور بی نوا را. ای قربان سرتان، تپل بانو ! ما فقط یک تبار در تصادف جاده فرعی نرسیده به کنگوج از دست دادیم، حلوای عزاداری نیست که شما قش قش نخندید و با یک دست زیر دامنی تان را از لای چاکش بیرون نکشید. همه کافه را سگی می دهیم برای نگاه هرزه ای که به سلام ما محل ندادید. دخترکان ده بالا هم شبانه از لب بام تف توی صورتمان نمی کنند. اگر نمی ترسیدیم که شما را به بند شل تنبان سر بکشند و ما هنوز ته صف دست به آب، تکان تکان بخوریم، این چند خط را مرقوم نمی کردیم.


* لحن مطالب درج شده در اینجا هیچ ربطی به ما ندارد.