هرروایتی سری دارد . کله ای دارد . یک چیزی که سوار بدنه اش می شود ، مگر بخواهی قصه ات را نانش کنی ، نان چرب ، نان شیرمال.
هر روایتی سری دارد. مگر بخواهی از سرش نگویی . از سرت می گویی . باید به انتظار بشینی . آخرش را هم دیگران روایت می کنند.
هر روایت سری دارد . از سرش می گویی . چهره اش را ترسیم می کنی . نشد . تخیل می کنی . تمرین می کنی .
روایتی که سرندارد. عین عروسکهای میدان جنگ می ماند. آزمایشی اش . باید نیم خیز شوی. دوپایت را زیر شکم اسب محکم کنی . شمشیر را درهوا چرخانده و نچرخانده .. درست بزنی ، از گردن بزنی ...
هر روایت سری دارد. می گویند که باید داشته باشد. دارد . دارد ...
روایتم سر ندارد. سرش را زده ام . زیادی بود. همان بود که ترس از دست دادنش جسارتم را بیشتر می کرد.
همان بود که بود . بختک بود، روی ذهنم ، ذهنم نیشهایش را فرو می کرد تا اعماق وجودش . همان می شد که باید ؛ سیر ، شکم پر.
بختک نیست . سر نیست . سر ندارد. روایتم سر ندارد.
چشمم را که می لغزانم . سر می خورد روی قامتش . تا پائین . برجستگی سینه ، تورفتگی کمرو آن برآمدگی آشنای لمبرهایش رارد می کنم . دستم را کمی که باز کنم . فرومی رود در آغوشم. آنقدر غرق معاشقه می شود که یادش می رود سر ندارد.
قهقهه ای می زنم . یادش باید بیاید . یادش می آورم. خودش را بالا می کشد. دستش را شل می کند . بعد آرام آرام بالاتر . دست می اندازد دور گردنم . فشارمی دهد ....
روایت او هم سر ندارد. فریاد ندارد. نگاه ندارد. چون لب ندارد . چشم ندارد. غم نان هم ندارد ...
Wednesday, October 08, 2003
Previous Posts
- سه تا چيزه نامربوط : *به همان صراحتي بهش گفتم سر...
- یک مدل نامه ( دریک صراحت کامل !) من این یک کار رو...
- نشسته بودن لب پنجره ، پشت میز، یکی این طرف یکی اون...
- * بي ادب نيستم . فقط ترمز بريدم . * بي وفا نيست...
- آدمها مي ذارن که تا خوردي زمين از روت رد شن ؟ يا ...
- - پدر عشق بسوزه . مخصوصا وقتي عاشقي بلد نيستي . -...
- نامه خر به جوجه جوجه عزیزم . دوست خوبم . خوشگلم ...
- از تو چه پنهون که شبا تو به خوابم نمی آیی!
- - چيزي گم کردين ؟ - هان ؟ - دنبال چيزي مي گردين ؟ ...
- دوست داشتن را اول دريافت کردم . يک دريافت خالص از ...
0 Comments:
Post a Comment
<< Home