دوست داشتن را اول دريافت کردم . يک دريافت خالص از محيط . بهتر بخوام بگم بايد بگم از خانواده . بعد ياد گرفتمش . بعد مشقش کردم . بعد آزمون و خطا و بالاخره ذاتي شد.
اما اينجا تموم نشد.
دلم خواست که حالا بدهم . ياد بدهم . تکليف کنم . به آزمون و خطا بگذارم و بالاخره بگيرم . يعني همان دوست داشته شدن . همان که اول اول بود . همان که باهاش ياد گرفته بودم دوست داشتن را . اما اصلا دلم نمي خواست که دوباره از همانهايي بگيرم که روز اول گرفته بودم . مي خواستم انتخاب کنم که چه کسي دوستم داشته باشد !
دلم خواست ياد بدهم . همان طور که ياد گرفته بودم . تکليف کنم شايد . به آزمون و خطا گذاشته شوم .
نق زدم . ناله کردم . گشتم . سرکردم . سر سپردم ... و چرا کسي مرا دوست ندارد ها شروع شد .
حالا خيلي زود . خيلي زودتر از آن که دريافت کرده باشم . خيلي زودتر از اين که از دوست داشتن خسته شوم . به اينجا رسيدم . به اينجا يعني ..........
يعني دوست داشته شدن را نمي خواهم .
بدون آن هم زندگي بدک نبود. حداقل بهتر مي گذشت . حداقل با غرورتر مي گذشت .
.......
حداقل دلم نمي خواست فراموشش کنم !
Tuesday, September 23, 2003
Previous Posts
- دوستي خاله خرسه يك روز يك شكارچياي، تصميم ميگير...
- بابا جون اوني که تا دسته فرو رفته . نه چاقوست نه خ...
- چهار تا دختر يک جا جمع مي شن . يکي شون با دکتره ....
- قسمت سوم الان خيلي درگيرشم . بگم دستم رو مي شه !!
- قسمت دوم قراره يک عده دوست با هم برن يه جايي . ي...
- دودره بازي يعني چي ؟دودره کردن باهاش فرقي داره ؟ ...
- کاربرد موچم در چند بازي : ۱- قايم موشک : قايم شدي ...
- اساساً بازي خيلي خوب ميباشد. اما نه داداش، اين يك...
- قصه عطرش از آن عطرها بود . دلت را آنچنان می کشید...
- اولش ------ در كه باز ميشه، پيشي كوچولوشون كه الا...
0 Comments:
Post a Comment
<< Home