نمي دانم چرا ساعتهاست ميخکوب در همين حالت که شبيه به يک تنديس سرخ و سياه است نشسته ام .ذهن منم در يک خواب است . در خوابي عميق ...آنقدر عميق که رويا مي بيند....آنقدر عميق که دستانم هم خواب رفته ...آنقدر که دلم مي خواهد آرام آرام روي همه آن هرم انساني که از تو برمي خيزد حرکت کند...نوک انگشتان پا، آنچنان خواب رفته که دلش مي خواهد ..... کاش مي شد همه اين که شبيه به يک هوس است در واژه نامه ما را راحت نوشت. دستانم سرد است و خواب رفته . زبانم شبيه به زبان نمايشنامه ها شده است. نمايشنامه هايي از جنس واژه نامه مان . از جنس مانوس و دوست نداشتني که از اين تارو پود سرخ و سياه دور است ....خيلي دور....آنقدر دور که فاصله اي ديگر ميان ما نيست. بوي قياس که مي آيد ياد همه انتخابهايم مي افتم .... تو هيچ وقت در قصه قياس من نبودي ... اگر بودي...آنقدر بودي که هميشه «ترين» بودي ...در شنيدن خيلي دوستت دارم ....اما اگر قياسي بود من «ترين» بودم .
Sunday, September 19, 2004
Previous Posts
- کلا اين دو روزه خيلي همه حسهام باحال بوده . ديگه ه...
- ساعت چنده الان ؟ وبلاگ من مخفيه ؟ خونه خاله کدوم ...
- خانه به دوش يعني : خانه اي که به دوشش است . يعني ه...
- هوا خيلي متوسط شده زندگي خيلي غير متعادل من هميشگ...
- از خوندن دو تا وبلاگ تا بخواي مي رم تو حس سه سال پ...
- اين دسته که بر گردن او مي بيني ....... دستي است که...
- بازم گذرم به این کوچه رسید و بازم همه بلندی و تنگی...
- کافیه دستم رو دراز کنم و .......... آی آی آی ........
- به هر دري و هر دوستي دلم خواست که بگم که جمعه بعد ...
- اون روز روی یک نیمکت ته توی یکی از این شبه پارکهای...
0 Comments:
Post a Comment
<< Home