بازم گذرم به این کوچه رسید و بازم همه بلندی و تنگی اش را از بحر رفتم و بازم همون حس همیشگی . یا شادیم همه همان حسهای همیشگی .
از روزی که محله مان را عوض کردیم. دیگر یادم نبود که چقدر وقتی دستم توی جیبم و یک سنگ را تا دم خونه می برم و یا کج و کوله برگها را لگد می کنم به امید یه صدای خش باحال و یا نگاه خیره پسرک و بوی نان داغ و خلاصه که همه را یادم می رود انگار .
امروز قول دادم که دیگر جمعه ها گذرم به این کوچه نیفتاد که در محله جدید . جمعه ها آدمها تنها تر شادی می کنند.
-------
راستی تو هیچ خبر داری که محبتت به زمختی لژهای کفش همانی است که تو اصلا .... همین حیف حرف!
-------
دلتنگ که حتما می شوم. پشیمان هم می شوم . اما دیگر پشت دستم را داغ کنم که تخیل کنم .
-------
بحث خواهی نخواهی به غریبه می کشد. چه مقاومتی دارد این آشنایی .
-------
دیروز یاد دو تا دکمه افتادم که روزی چشمهای غریبه بود و یاد یه عالمه بوی دود.
دیشب دلم گرفت ..
دیگر بهم بر نمی خورد.
اما دوستی مان چرا به یک ساعت بغل نمی نشیند؟!!
Friday, July 23, 2004
Previous Posts
- کافیه دستم رو دراز کنم و .......... آی آی آی ........
- به هر دري و هر دوستي دلم خواست که بگم که جمعه بعد ...
- اون روز روی یک نیمکت ته توی یکی از این شبه پارکهای...
- کلي بايد برنامه ريزي کنم .. البته بي برنامه هم مي ...
- مجموعه اي از زوجهاي مرتب ، اما نه به صراحت قانون م...
- تئوري مجموعه زوجهاي مرتب اصل مجموعه زوجهاي مرتب م...
- چرا باور کردي که بازنده اي ؟ من هرگز نقشش راقبول ن...
- دلم براي آواز دسته جمعي کلاغهاي حياط پشتي تنگ مي ش...
- هر کي اينجا اومد، حتما سراغ توت مجنون هم برود که ...
- test
0 Comments:
Post a Comment
<< Home